گنگستریسم الهیاتی، مرگ سیاست


نویسنده: بهار حسینی

مدیریت سیاسی جمعیت‌های انسانی از طریق قرار دادن آن‌ها در معرض مرگ به یک پدیده مشمئز کننده در جمهوری اسلامی تبدیل شده است. جنگ‌ها، نسل‌کشی‌ها، بحران پناهجویان، تخریب محیط‌ زیست و فرایندهای معاصر مفلوک سازی و عمومیت بخشی به ترس و ناامنی، آشکار ساخته که چگونه توده‌های فزاینده افراد از طریق قرار گرفتن مستقیم و غیرمستقیم در معرض مرگ اداره می‌شوند. این نه تنها «مدیریت محاسبه‌ شده حیات»، بلکه «قدرتِ در معرض مرگ قرار دادن کل جمعیت» نیز محسوب می‌گردد. تجربیات دراماتیک رژیم‌های نازی و استالینیستی، چگونگی حذف و معدوم‌سازی توده‌های انسانی را به نام صیانت و بقای یک ملت، یک قوم یا یک طبقه برجسته نمود. واکنون رژیم جمهوری اسلامی به نحوی توسعه یافته حتی از ترور شدن شهروندان، چه به عنوان حذف مخالفین خود توسط نیروهای اطلاعاتی و امنیتی، یا محکوم نمودن آنان در دادگاه های فرمایشی تحت عنوان اقدام علیه امنیت ملی، و چه ترور شهروندان بواسطه ی مخالفین فرامرزی سیاست های نیروهای مقاومت منطقه ای، درون مرزهای کشور، حق ستاندن حیات را نوعی راهبرد مقاوم سازی حکومت خود می پندارد، و به این دلیل این اقدامات ضد بشری را توجیه می کند. و با به انقیاد درآوردن حیات ملت، بواسطه ی قدرت معطوف به مرگ و شهادت، اشکال جدید و منحصربه‌فردی از هستی اجتماعی که طی آن جمعیت‌های عظیمی تحت شرایطی می‌زیند که می‌توان به آن نام مردگان متحرک را اعطا کرد، تولید شده است.

رژیم جمهوری اسلامی، امروز جمعیت‌های مازادی را تولید می‌کند که دیگر نمی‌توان آن‌ها را استثمار کرد، بلکه باید آن‌ها را به‌واسطه مواجهه با مخاطرات و تهدیدات مهلک، موضوع مدیریت دقیق قرار داد، چه با القای اندیشه ی پیامبر مآبی و وحی در قرن بیست و یکم به شخص آیت الله، چه تهاتر ملت از طریق انرژی های تحریم شده با راهبرد  چینی_روسی از سوی دیگر، با مرگ‌سیاست هایش، رژیم با نوعی محبوس‌سازی جمعیت‌، به نوعی اردوگاهی رو باز تشکیل داده است برای مدیریت جمعیت های نامطلوب و در تضاد با جمهوری اسلامی. این وضعیت قسمی زیستن دائمی با رنج است.

با رقم خوردن مرگ سیاسیت در رژیم جمهوری اسلامی، تولید مرگ در مقیاس کلان، تبدیل به رویکردی برای احیای قدرت از دست رفته ی دینی شده است، با بهره گیری از ترور دولتی، استفاده‌ی تسهیم شده از خشونت، زنجیره‌ی عداوت، جنگ، غارت منابع طبیعی، ایجاد بازارهای تسلیحاتی در جنگ های منطقه ای. دولت جمعیت‌های خاصی را  مورد آزار قرار می‌دهد، زندانی می‌کند و یا حذف می‌نماید تا منازعات سیاسی و اجتماعی خنثی شود. رژیم، در بسیاری از موارد، انحصار خشونت را با میل و رغبت با سایر کارگزاران خصوصی( از قبیل شبه‌نظامیان) تسهیم می کند و تمایل به افزایش و به‌کارگیری سلاح در جامعه دارد.

و با این میزان زنجیره ی عداوت، همه روابط اجتماعی از بین می‌روند. ازاین‌رو، زنجیره عداوت، این ایده که “قدرت را تنها به‌واسطه قربانی کردن زندگی دیگران می‌توان به دست آورد و اعمال نمود”،  را ایجاد و تبدیل بە یک قاعده نموده است. سرکوب خود تبدیل به یک کالای بازاری شده است، امروزه، جنگ و ترور به‌خودی‌خود به شیوه‌های تولید تبدیل شده اند و به همین دلیل نیاز به ایجاد بازارهای نظامی جدید وجود دارد. در سایه مشارکت فعال و پنهان دولت، نیروهای دولتی، شرکت‌های بین‌المللی و دار و دسته‌های تبهکار و فاسد، منابع ارزشمند طبیعی استثمار شده و بدین منظور جمعیت‌های ساکن در ایران رو به زوال می روند. و رژیم، با توجیهات اخلاقی گوناگون منحط دینی، این جنایات را  به‌ واسطه ادله گوناگونی همچون ریشه‌کن کردن فساد، و حتی مباحثات جدید پیرامون فایده‌باوری، توجیه می‌کند. این یعنی مرگ سیاست. مرگ‌سیاست علاوه بر کشتارهای دسته‌جمعی و نسل‌کشی‌ها به معنای نظارت بر افراد نه تنها به جهت رعایت نظم و انضباط، بلکه برای کسب حداکثر فایده از آن‌هاست، مانند مورد برده‌داری جنسی با حربه و شیوه تولید فرزند آوری مکتبی!. القای این مقیاس‌های کوچک مرگ در تجربه روزمره بسیاری از افراد برآیند خشونت لجام‌گسیخته اجتماعی، اقتصادی و نمادینی است که بدن‌ها و ارزش اجتماعی افراد را زایل می‌گرداند. تحقیرهای همیشگی که از جانب نیروهای دولتی نسبت به جمعیت‌های معین اعمال می‌گردد، مصداق قسمی استراتژی معطوف به قتل‌عام‌ در ابعاد کوچک است که همواره روا داشته می‌شود.

در چنین شرایطی، مرگ‌سیاست دربردارنده توانایی برای تولید جمعیت‌های کلانی از مردم است که صراحتاً در آستانه حیات، و یا حتی بیرون از آن زندگی می‌کنند، مردمانی که زیستن برای آن‌ها به معنای ایستادگی دائمی در برابر مرگ است…این قسم از حیات، حیاتی مازاد پنداشته می‌شود، ازاین‌رو، قیمت این شکل از حیات به حدی ناچیز است که اساساً هیچ معادلی ندارد، هیچ‌کس حتی کوچک‌ترین احساس مسئولیت یا احساس عدالت در قبال این نوع زندگی یا به عبارت بهتر این نوع از مرگ ندارد. قدرت مرگ‌سیاست به ‌واسطه قسمی تنش میان حیات و مرگ پیش می‌رود، تو گویی حیات صرفاً واسطه‌ای برای مرگ است. زیر سایه‌ی مرگ‌سیاست هر روزه توده‌های جمعیتی در شرایط فوق‌العاده مخاطره انگیزی زندگی می‌کنند و طبیعتاً بنا به همین دلیل امکان استثمار و انهدام آن‌ها وجود دارد.  و این گنگستریسم الهیاتی، با آفرینش وحشتِ استعلایی، مرگ ملت را رقم زده است، تا افتخاری برای خدایان رقم بزند، و رستگاری برای رژیمی سرمست از خون. خون های جوان، قتل آرزوهای پیرست