ترس و هراس، نان روزانەی حکومتی

نظرات

به صورت آنلاین در مرکز مطالعات کوردستان – تیشک در بلاگ ژیانەوە منتشر شده است: ١٧/١٠/٢٠٢٥

شیخی، پرویز (٢٠٢٥): ترس و هراس، نان روزانەی حکومتی. بلاگ ژیانەوە؛ مرکز مطالعات کوردستان – تیشک.

در میانه‌ی گرمای تابستان، در ژوئن ۲۰۲۵، سه سایه، سه بلوط، سه سنجاب، در زندان ارومیه‌ی کوردستان به دار آویخته شدند، با چشمانی بسته و دستانی زنجیرشده، گردنی بی‌سپر و در نیمه‌شب آسمانی خموش. آنان، نه تنها نامی تنها در میان نام‌ها، بلکه حافظه‌ای زنده و جاودانه از شور و خروش اسطوره‌ایِ ژینا در قلب ملت کورد بودند. در محکمەی خودخداپندارِ متوهم، اتهامشان «محاربه» و «جاسوسی برای اسرائیل» گفته شد، که همانند تمام اعدام‌های درون پیچ‌ و چروک‌های عمامه‌ی رژیم، اعتراف اجباری، همان شکافتن سکوت با تیغ ترس بود؛ واژه‌ها از «پوست» کنده می‌شد و زبانِ خونین، واژه‌هایی را برمی‌تاباند که دل نمی‌پذیرفت، زیرا حقیقت خواستەی شکنجه‌گر حقیقت ندارد.

  • نوع انتشار: آنلاین

  • کوپی رایت: CC-BY-NC 4.0

  • بلاگ: ژیانەوە

  • استناد به متن: مرکز مطالعات کوردستان – تیشک

  • نویسنده: پرویز شیخی

  • مترجم: 

  • تاریخ نشر: ١٧/١٠/٢٠٢٥

  • انستیتو: مرکز مطالعات کوردستان – تیشک

  • Copyright: © 2025 by TISHK Center for Kurdistan Studies is licensed under CC BY-NC 4.0 

ترس و هراس، نان روزانەی حکومتی

دیکتاتوری اقتدارگرا، از فروپاشی درونی می‌لرزد؛ ترک‌هایی در ذهن مردم که هیچ حصاری نمی‌تواند ببندد یا ترمیم کند. حاکمیت مستبد، همچون روحی در اضطراب، می‌داند هیچ حکومتی در میدان شکست نمی‌خورد مگر آنکه پیش‌تر در درون خود متلاشی شده باشد. از همین رو، با کوچک‌ترین اعتراض، گلنگدن را می‌کِشد، خشاب را خالی و سپس می‌کُشد. با کوچک‌ترین صدا، مشت را فرود می‌آورد و فریاد می‌زند. و با پنهان‌ترین نفس، مرگ را بر جان‌ها می‌پاشد و نشر می‌دهد پراکندگیِ نفس گرفتن را.

ترس و وحشت در حاکمیت سرکوبگر، نان روزانه‌ایست برای بقا، که هر صبح با اخبار ساعت هفت، در دل مردم تقسیم می‌شود. سکوت می‌آموزد. پرسش را خفه، اندیشه را زنجیر؛ و حتی در لحظه‌ی تنفس، چتر وحشت را بر بال‌های زمان می‌نشاند تا هر نفس، هر نگاه، هر خیال را به «تردید» بکشد.

در دل این منطق مطلقه‌ی سرکوب، عقلانیتی بیمار نفس می‌کشد؛ روانی که از ترس تغذیه می‌کند و خود را عقل می‌نامد. مأموران نیز وارثان همین ترس‌اند؛ آنها می‌دانند انقلاب ژینا تنها در کف خیابان نبود، «زخمی» بود عمیق در حافظه‌ی جمعی، که هنوز می‌تپد، زخمی که همچون شعله‌ای سرد و نورانی در شب‌های تاریک قدرت می‌درخشد. آنان، از سایه‌ها می‌ترسند، از نام‌ها، از چهره‌ها، از صدای زنانی که سکوت نکرده‌اند و در پی خاموش کردن آن زخم، فعالان و زندانیانِ پیشین سیاسی را می‌جویند، می‌گیرند، می‌کُشند. گویی می‌خواهند نه انسان، بلکه خاطره را اعدام کنند. گویی می‌کوشند خون و یاد و فریاد را از اندیشەی جهان بیرون برانند.

در میانه‌ی گرمای تابستان، در ژوئن ۲۰۲۵، سه سایه، سه بلوط، سه سنجاب، در زندان ارومیه‌ی کوردستان به دار آویخته شدند، با چشمانی بسته و دستانی زنجیرشده، گردنی بی‌سپر و در نیمه‌شب آسمانی خموش. آنان، نه تنها نامی تنها در میان نام‌ها، بلکه حافظه‌ای زنده و جاودانه از شور و خروش اسطوره‌ایِ ژینا در قلب ملت کورد بودند. در محکمەی خودخداپندارِ متوهم، اتهامشان «محاربه» و «جاسوسی برای اسرائیل» گفته شد، که همانند تمام اعدام‌های درون پیچ‌ و چروک‌های عمامه‌ی رژیم، اعتراف اجباری، همان شکافتن سکوت با تیغ ترس بود؛ واژه‌ها از «پوست» کنده می‌شد و زبانِ خونین، واژه‌هایی را برمی‌تاباند که دل نمی‌پذیرفت، زیرا حقیقت خواستەی شکنجه‌گر حقیقت ندارد.

ساختار ترس، در پی انتقام از چیزی است که در خون مردم ریشه دوانده است: یاد و اعتراض. خاطره‌ای که حتی دیوارها و زنجیرها نتوانسته‌اند از تن جامعه جدا کنند. اعدام‌های این ساختار، تجسمی‌ست از حکومتی که با واژه‌ی «امنیت»، وحشت را مشروعیت می‌بخشد. هر مشت، پژواکی است از ترس فروخورده؛ ترسی که قدرت وحشت‌افزای هزارچهرگان منبرنشین را نشان می‌دهد. هر دیوار، هر سلول، هر نفس، انعکاسی‌ست از ترسی که خود را «عقل» می‌نامد. عقلی ترسو، که نه زندگی می‌آفریند و نه روشنایی، بلکە تنها خطوطی محو و سرد از زندگی است.

اما ترس، حتی در تاریک‌ترین سلول‌ها، بازمی‌گردد؛ هیچ قدرتی نمی‌تواند از سایه‌ی خود بگریزد. چهره‌ی فرسوده و پیرِ حکومت، از خود می‌هراسد و تکه‌آینه‌ها را می‌شکند؛ زیرا با رگه‌های خون و خروش ژینا و سایه‌ی بیدار آن، این واقعیت را همچو خروش رودخانه سیروان، سختی صخره بیستون و عظمت دژ سنگیِ کرفتو فهمیده است: روزی دگر نیز فرا می‌رسد که باز هم کوردها از مرگ نمی‌هراسند و در خنکای صبحی زود، صدای نواختن دف و تنبورشان می‌رسد به گوش جهان، به قلب جهان. چرا که دست‌رو‌شده‌ی شعبده‌باز، دگر نتواند بیافریند از کلاه خود، کبوتر را…

و آن روز، مرگ از زندگیِ در بند آسان‌تر خواهد بود؛ فروپاشی نه از خیابان، که از درون آغاز خواهد شد؛ همان جایی که ترس زاده شد. و همان‌جا که سقف مطلق مذهبی، در برابر آگاهی و اراده‌ی مردم فرو خواهد ریخت. و خاطره، حتی در تاریک‌ترین شب‌ها، روشنایی خود را بازخواهد یافت، تا رودها و سنگ‌ها و کوه‌ها، پژواک آزادی را بازتاب دهند و هر تپش سرکوب را به سکوت اجباری نسپارند.