نشریه تیشک شماره ٧١ 

دیاسپورای کوردها

منتشر شده در وبسایت مرکز مطالعات کوردستان – تیشک : 17.02.2025

گالبات، خانی (٢٠٢٥):دیاسپورای کوردها . نشریه تیشک، ٢٦، ٧١، ل. ١٩١–١٦٠. https://doi.org/10.69939/TISHK0071

DOI 10.69939/TISHK0071

آن چه در کوردستان جریان دارد با هیچ یک از بربریت هایی که در تاریخ روی داده اند قابل مقایسه نیست. تاکنون کشورهای اشغال گر کوردستان با اعمال استعمار داخلی، آسیمیلاسیون (هضم فرهنگی)، کوچ اجباری جمعی (دیاسپورا)، جنایات سازمان یافته، نفی حقوق ملی، انهدام جمعی، لشکر کشی نظامی، اعلام جهاد، جنایات پزشکی، شیوع فساد اخلاقی، رواج اعتیاد، غارت اقتصادی، ممنوعیت زبان، تحقیر فرهنگ ملی، جابه جایی قومی و… در تدارک نابودی ملت کورد بوده و هستند. همه ی این اقدامات ژینوساید به معنای کشتار و قتل عام جمعی است.

جوامع دور از وطن يا دياسپورا به پراكندگي، مهاجرت يا آوارگی گروهی از مردم اطلاق ميشود كه دور از خانه و كاشانهی اصلی خويش زندگي ميكنند و در دنيا پراكنده شدهاند. اين واژه ريشه در متون يهودي دارد و به ماجرای  خروج يهوديان از بابل اشاره دارد. اما اخيرا اين لغت بست پيدا كرده است و به پراكندگي گروهي از مردم اطلاق ميشود كه داراي ريشهی مشترك هستند و از خانهی خود رانده شده يا فرار كردهاند. نمونهی بارز آن كوردها در سرزمين خود در ايران، تركيه، سوريه و عراقاند. ايجاد جامعهی دور از وطن ميتواند خودخواسته يا ناخواسته باشد.

اشغالگران كوردستان با بنیاننهادن حاكميت مبتنی بر نژادپرستي، شوونيسم و فاشيسم و اخيرا شكل مذهبی آن كوشيدهاند فرياد آزاديخواهي و رهايیبخشی ملت كورد را در گلو خفه و با پشتيباني امپرياليسم، قيام ملت كورد را زندهبهگور نمايند، همین وضعیتی که هماکنون بر روژاوا حاکم است. وضعيت كوردها كه توسط دولتهای اشغالگر و با حمايت اروپا و آمريكا (ناتو) تجزيه گشته است و به انحاء مختلف گرفتار دیاسپورا، نابودي و آسيميلاسيون و ژينوسايد است، يك فاجعهي تمامعيار ميباشد. هم پاكسازی فيزيكي و هم فرهنگيشان در کردستان روژاوا ادامه دارد. گویی ‌‌كوردها موجوداتی هستند كه در حال مرگاند، در وضعيتیاند كه نمونهی مشابه آن در جهان وجود ندارد و از نظر ذهنی و جسمی تجزيه گشتهاند. در جامعهی كورد نه زندگی سنتی قديمی جريان دارد و نه زندگی مدرن. به همين دليل گرفتار يك فاجعهی همهجانبه ميباشد. آنچه در كوردستان جريان دارد با هيچ يك از بربريتهایی كه در تاريخ روی دادهاند قابل مقايسه نيست.

تاكنون كشورهای اشغالگر كوردستان با اعمال استعمار داخلي، آسيميلاسيون(هضم فرهنگی)، كوچ اجباری جمعی (دیاسپورا)، جنايات سازمانيافته، نفی حقوق ملی، انهدام جمعی، لشكركشی نظامی، اعلام جهاد، جنايات پزشكی، شيوع فساد اخلاقی، رواج اعتياد، غارت اقتصادی، ممنوعيت زبان، تحقير فرهنگ ملی، جابهجایی قومی و…  در تدارك نابودی ملت كورد بوده و هستند. همهی اين اقدامات «ژينوسايد» به معنای كشتار و قتلعام جمعی است.

سادهترين كشتار جمعی، همان قلعوقمع فيزيكی است كه با هدفی خاص انجام میگيرد. انواع ديگر كشتار جمعی به طریق فرهنگی، ملی، بيولوژيكی، اقتصادی، ويرانی طبيعت و جغرافيايی نيز میباشد. كشتار و قتلعام سرخپوستان توسط مهاجران آمريكا، قتلعام ارمنیها و كوردها توسط تركهای عثمانی، بمباران شيميايی، زندهبهگوركردن و كوچاندن اجباری كوردها در عراق، تركيه، ایران و سوريه و جايگزينکردن اعراب و تركها به جای آنان به منظور پاكسازی سرزمينی از قوم و يا ملتی خاص، مشابه مورد فلسطينيان توسط اسرائيل، كشتن يهوديان با گازهای شيميايی توسط آلمان نازی، حتی به حاشيهراندن كوردها از ادارهی امور خود و در سرزمين خود توسط هستههای گزينش در ايران ژينوسايد اداری به حساب میآيد.

 در واقع ژينوسايد زير پا نهادن حقوق جمعي انسانهاست. همچنان كه كشتن انسانها مبين انكار حق حيات است، به معناي تحقير تمام انسانيت نيز است.

 به دنبال تجزيهي كوردستان در جنگ جهاني اول، اشغالگران كوردستان، تلاش همهجانبهي خود را براي محو كوردها بهكار بستند و با طراحي و اجراي برنامههاي كوتاهمدت، ميانمدت و بلندمدت، فعالانه وارد عرصهي نابودي نام كوردستان (ژينوسايد جغرافيايي) شدند. كشتار جمعي تنها در دوران جنگ صورت نميگيرد، بلكه در دوران صلح نيز با روشهاي گوناگون و گاه با آرامش كامل، عملي ميشود. در برابر دیاسپورا و اعمال ژينوسايد، هر ملتي كه قرباني اين جنايات باشد، حق دفاع از خود را دارد و مقاومت در برابر  نابودي براي آن ملت، امري مشروع است.

هر ملتي در هركجا باشد حق دارد كه در عين دفاع از سرزمين و خاك خود، از هويت خويش پاسداري كرده و در شرايط صلح به توسعهي سياسي، فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي خود بينديشد، برنامهريزي كرده و عمل نمايد. ژينوسايد اداري به معناي دريغداشتن همهي اين امور از ملت كورد، خصوصا در ايران است.

نابودي جمعي گروههاي ملي، جوامع ديني و جوامع نژادي، نابودي بخشي از انسانيت است. كشتار جمعي ضدبشريترين و وحشيانهترين اقدامي است كه از سوي دشمنان انسانيت و بشريت اجرا ميشود و بدتر از آن سكوتي است كه مدافعان حقوق بشر با قربانيكردن حقيقت در مسلخ مصلحت، خصوصا در مورد ملت كورد، به تجديد و تشديد آن دامن ميزنند.

ژينوسايد تنها نابودي فيزيكي يك جمعيت ملي، نژادي يا مذهبي نيست، بلكه شامل مجموعه‌‌ي اقدامات ديگر نيز هست. ژينوسايد فيزيكي به معناي قتلعام به هر نوع و هر شكل و با استفاده از هرگونه سلاحي است. ژينوسايد بيولوژيكي به معناي جلوگيري از رشد گروههاي خاص از اجتماع مانند جداكردن زنان و مردان و ازهمپاشيدن نظام خانواده است كه در تركيه و توسط رژيم بعث در عراق اعمال شد. توزيع مواد مخدر و گسترش اعتياد با انگيزههاي سياسي و بيارادهكردن مردم كورد توسط رژيم مذهبي در شرق كوردستان در مقولهي ژينوسايد بيولوژيكي ميگنجد. برابر قوانين جهاني، بند دوم پيماننامهي 1948، تهاجم فكري، جعل تاريخ، اشاعهی فساد، اعتياد و . . . در يك جامعه ژينوسايد محسوب ميشود. دكتر مجيد جعفر ميگويد؛ «كولونياليسم و روابط استعماري حاكم بر بخشهاي مختلف كوردستان، تمام شئون سياسي، اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي، نظامي و رواني مناطق كوردنشين را در برگرفته است».

دیاسپورای کوردها دارای ریشههای تاریخی، مادی، قومی، نژادپرستی، مذهبی، اقتصادی، جغرافیایی ژئواستراتژیک، ژئوپلوتیک، ژئواکونومی و … بوده است. از لحاظ هستیشناسی تاریخی، دیاسپورایی کوردها از زمان فروپاشی دولت ماد آغاز میشود. برای تشریح دیاسپورایی کوردها با این گستردگی و با توجه به محدودیت کار، ناچار به خلاصهنویسی هستیم. ابتدا باید موجودیت تاریخی کورد را به اثبات رساند.

الف– بهرغم اين‌‌كه به دنبال اکتشافات باستانشناختي در بينالنهرين اطلاعات و دانستههاي عظيمي در مورد تاريخ آن سرزمين بهدست آمده است كه تا يك قرن پيش از آن بياطلاع بوديم، اما هنوز نكات مبهم و تاريك بسياری وجود دارد، بهویژه اطلاعات در مورد نژاد، ريشهي زبانها و قوميتها بسيار اندك است. از طرف ديگر ممكن است حفريات و كشفيات آينده، آنچه را تاكنون از تاريخ باستان بينالنهرين ميدانيم از بنيان تغيير دهد. نکتهی حائز اهميت اين است که قسمت اعظم روند تحولات تاريخي بينالنهرين در مناطقي روي داده است كه برحسب موضعنگاري امروزه سرزمين كوردستان را تشكيل ميدهد.

 اگر متون محلي ايلاميها، مادها، ماناها، گوتيها، لولوبيها، كاسيها، سكاها، توروكيها و بينالنهرين را بررسی کنیم، ملاحظه ميشود كه سرزمين كوردستان بيش از آنچه تصور ميشود ميدان اصلي تحولات تاريخي بوده است. با وجود اين، در كتابهاي تاريخي فراواني كه تاكنون از سوی مورخین كشورهاي اشغالگر كوردستان نوشته شدهاند، چرا از كورد و كوردستان خبري نيست؟

 تمدنهاي سركوبشده، ناقص يا از پيشرفت بازداشتشدهي زيادي در جهان وجود دارند. به لحاظ هستیشناسی تاريخي، خانواده وارد تيره، تيره وارد طايفه، طايفه وارد قبيله و به همينسان قبيله وارد قوم و ملت شده است. به دليل تأثير منفي عوامل خارجي و داخلي، تاكنون، نشانههاي كمتري از اتحاد قبايل و همبستگي بزرگتري در جامعهي كورد ديده ميشود.

به استناد مقدمهي كتاب «شرفنامه»ي امير شرفالدين بدليسي، كتبيههاي مرتبط به كوردها از چهار هزار سال قبل وجود دارند. در تاريخ جهان باستان هم، سومريان كوردها را «خوريتها» و حملات آنان بر عليه خود را به اژدهاي كوهستان تشبيه كردهاند. برخی از مورخین کورد، در آثار خود حوريها يا هوريها، ميتانيها، گوتيها و مادها را اجداد كوردها معرفي ميكند. البته بايد؛ لولوبيها، ايلاميها، كاسيها، سكاها، ماناها توروكيها و لوييها را به اين فهرست اضافه كرد. محمد لوي عباسي هم در مقدمهي شرفنامه، تنها كوهستان زاگروس را محل اقامت كوردها نميداند، بلكه قسمت وسطي و علياي رود دجله و تمام خاك آشور قديم و بخشي از ارمنستان را قلمروی نژاد كورد ميداند. همان مناطقي كه لوئیس مورگان در كتاب «جامعهي باستان» از آن به نام منشاء اوليهي شكلگيري اجتماعات بشري و پراكنش آنان به سراسر جهان ياد ميكند.

پروفسور مينورسكي، شرقشناس نامدار روسي هم، در اثناي بيستمين كنگرهي بينالمللي خاورشناسان در سال 1938 در بروكسل به هويت كوردي حكومتهاي مادها و ماناها در هزارهي آخر قبل از ميلاد اشاره كرده است.

در هر حال ملت كورد يكي از قديميترين ملل خاورميانه است و بيشتر سلسلههاي قبل از هخامنشيان كه به آن اشاره شد، داراي هويت كوردي بودهاند. در خصوص تاريخ باستان هم، نظير هر موضوع ديگري، در حق ملت كورد اجحاف شده است. اين ‌‌‌در حالي است كه از مهمترين مناطق تاريخ جهان باستان، بينالنهرين و جغرافياي كوردستان است كه از گذشتهي دور تاكنون هميشه محل برخورد قدرتهاي جهاني زمان بوده است.

به استناد کتاب «تاریخ تمدن بینالنهرین» اثر دکتر یوسف مجیدزاده، در عهد باستان، از ميان مردماني كه از بينالنهرين گذشتند و يا بهصورت فاتح بر آن حكومت راندهاند، اجداد كوردها، يعني هوريها بيشترين اهميت را دارند: زيرا آنان از چنان تمدني بهرهمند بودند كه توانستند نهتنها در طول قرنها فرمانروايي بر بخش وسيعي از شمال آشور، زبان و سنتهاي خود را از هرگونه تأثيرپذيري به دور نگاه دارند، بلكه از جنبههاي بسيار در فرهنگ و هنر بينالنهرين هم تأثير گذاشتند، بهگونهاي كه حضور آنها  دستكم تا پايان هزارهي سوم ق.م در سرتاسر بينالنهرين احساس ميشد. هنوز هم قبايل و مناطقي از كوردستان وجود دارند، مانند هورهمار (يا اره مار)، هورهماري در شمال، و هوورامان در شرق كوردستان كه با هوريها تشابه اسمی دارند.

هوريها به دلايلی نامعلوم در بخش شرقي بينالنهرين از لحاظ سياسي و فرهنگي اهميت فراوان يافتند. مرحلهي بهقدرترسيدن و دوران اقتدار هوريها با دوراني از تاريخ بينالنهرين كه به «عصر تاريك» شهرت دارد مصادف بود. اما نشانههاي قدرت سياسي هوري، نهادهاي هوري و زبان و هنر آنان از دوران پيش از «عصر تاريك» و به مقدار زيادي پس از آن در همهجا، در ماري، در درههاي زاگرس و ارمنستان، در آشور و آناتولي، و در نواحي ساحلي مديترانه مشهود است. تأثير هوريها در تمدن بينالنهريني آشوري از اهميت ويژهاي برخوردار است. با توجه به نفوذ هوريها در شرق بينالنهرين، سلسلههاي زاگرسنشين با هويت كوردي مانند كاسيها، گوتيها، لولوبيها و غيره به احتمال قوي از بازماندگان هوريها بودهاند.

روابطي كه ميان كاسيها، مردم كوهستانهاي زاگرس و بابليها بهوجود آمد و گسترش يافت از نوعي كاملا متفاوت بود. پادشاهان كاسي به مدت بيش از پانصد سال بر تخت فرمانروايي بابل تكيه زدند. ايلاميها هم هنگام ضعف پادشاهي بابل و كاهشيافتن قدرت حكومتهاي آنها نفوذ سياسي خود را در جنوب بينالنهرين اعمال ميكردند، اما نتوانستند تأثير آنچنان مشهودي در تمدن بينالنهرين داشته باشند. گوتيها يا قوتيها هم كه ساكن كوههاي زاگرس بودند در اواخر هزارهي سوم ق.م با هجوم خود به بينالنهرين و سرنگون‌‌كردن سلسلهي اكد، نيمقرن در جنوب بينالنهرين حكومت كردند، اما هنوز آثار كمي از آنان به دست آمده است. همين حملات از كوهستانها بوده است كه سومريها تشبيه به اژدهاي كوهستانكردهاند.

ساميها (اكديها) در حدود 2400 ق.م صحنهي سياسي بينالنهرين را دگرگون كردند. سارگون و جانشينانش همهي دولت شهرهاي سومر را به اطاعت واداشتند و براي نخستين بار امپراتوري بزرگ بينالنهرين را تشكيل دادند و دو بخش جنوب و شمال را تا كوههاي توروس در شمال، درياي(سفلي) يعني خليج فارس در جنوب، از كوههاي زاگروس تا درياي مديترانه در غرب را زير سلطهي خود قرار دادند و حدود دو قرن اقتدار آنان دوام يافت و سرانجام به دست نيروي مركب از قبايل زاگروسنشين و شورشهاي دروني سرنگون شد.

هوريها در مناطق شماليتر، كه بعدها نقش مهمي در تاريخ بينالنهرين بازي كردند، هلال بزرگ كوههاي توروس را از اوركش در شمال، كاركميش در شمال كوردستان فعلي تا سرزمين نمار در اطراف درياچهي وان و در جنوب تا زاب عليا (زييبادينا) در تصرف خود داشتند. همسايهي شرقي آنها لولوبيها در جلگهي شهرزور در نزديكي سليماني حاكم بودند. لولوبيها در جنوب در اطراف همدان، گوتيها در منطقهي زاگروس مركزي ساكن بودند و جنوب آنها را قبايل سركش سرزمين ايلام در اختيار داشتند. همهي آنها كه داراي ريشهي كوردي بودهاند و از زمانهاي دور ميان آنان خصومت ديرپايي برقرار بود، خصومتي كه مانند بيماري مزمن و صعبالعلاج هنوز هم گريبانگير جامعهي كوردهاست. همين خصومتها بود كه در درون امپراتوري مادها منجر به كودتا و تسليم حكومت مادها به پارسها شد. به هر حال، همهي آنها راه را بر نفوذ اكديها به آسياي صغير، ارمنستان و آذربايجان بسته بودند.

فهرست جغرافياي امپراتوري سارگون مركز لولوبي را در همسايگي مستقيم كركوك ثبت كرده است. يكي از مناطق زير نفوذ لولوبيها زهاب، نزديك سرپل بود. آثاري از آنان در آن محل به دست آمده است. آيا بين آواي لولو در آوازهاي كوردي و لولوبيها رابطهاي وجود دارد؟

گوتيها همسايه نزديك لولوبيها بودند و بهسختي از يكديگر تشخيص داده ميشدند. از گوتيها در نامهي ماري (تل حرير) در ساحل رود فرات قبل از پيوستن رود خابور به آن، بهويژه در دورهي جديدتر، در لشكركشيهاي امپراتوران آشور از اواخر هزارهي دوم به بعد، نام برده شده است. آنها در زمان آشوريها جمعيتي بزرگ، نيرومند، اما پراكنده بودند و به نظر ميرسد كه در منطقهي كوهستاني زاب سفلي در شمال سليماني زندگي ميكردند. خاستگاه اين كوهنشينان، گوتيها و لولوبيها، بخشهايی از سرزمينهاي امروزي كوردها و لرها بوده است. بعد از شكستدادن اكديها سراسر بينالنهرين در دست گوتيها بود. گوتيها در مجموع با 20 يا 21 پادشاه به مدت 125 سال بر بينالنهرين فرمان راندند.

تاريخ كوردستان پر از مقاومت در برابر زورگويان و متجاوزين است. مقاومت كوردها در برابر حملات امپراتوري آشور، يونانيان، اعراببدوي و مغولها، بهويژه در شهر هولیر (اربيل) در برابر هولاكوخان مغول و اشغالگران فعلي كوردستان بهيادماندني است.

يكي از مشخصههاي ديرينگي هر قومي، تاريخ آئين، مذهب و اعتقادات ديني آنهاست. كوردها قبل از اسلام زرتشتي بودهاند. حتي مورخين اخير كورد، مانند هيرش قادري در كتاب «عقل سياسي ايران و هويتخواهي كوردها» به زرتشتيبودن كوردها باور ندارد، بلكه آئين كوردها را حتي قبل از زرتشت، ميترائي ميداند. اما هگل دين زرتشت را مرحلهي گذار بشر از بتپرستي به يگانگي خداوندي ميداند. در بسياري از مناطق كوردستان، بقاياي آتشكدههاي باستاني را مانند آتشكدهي تخت سليمان در بين بوكان و تكاب و آتشكدهي نزديك شهر سليماني را ميتوان نام برد. نام منطقه و طايفهی بهدينان يا بهدينان يا بادينان دليل ديگري بر آن است كه كوردها قبل از اسلام زرتشتي و يا به قول قادري ميترائي بودند. بخشي از مردم كورد كه نمونهي موجود و حيوحاضر بسيار ارزشمند و منحصربهفرد و مانند سنگوارە زنده در خصوص تحقيق در اين مورد است، «ايزيدي»ها يا «ايزدي»ها هستند که در موصل، شيخان، شنگال، دياربكر، حلب، قارص، ايروان در ارمنستان و حوالي تفليس ساكن هستند. این پراکندگی آنان نیز ناشی از سلطهی اعراب و برخورد مسلمانان، حتی مسلمانان کورد با آنان است. آخرین مورد در سال 2014 حملهی داعش به آنان است. عليرغم اينكه در مورد آنها افسانههاي مختلفي سروده شده است، ليكن در پشت اين پردههاي گوناگون ميتوان اساس ديانت آنان را كه يزدانپرستي و ريشه در آئين زرتشت و يا ميترا دارد، مشاهده كرد. در هر حال، مطالعهي دين ايزديها، نمونهاي از ديانت باستاني ‌‌كوردها را آشكار ميكند. اشخاصي كه تاريخ جامع اديان را مطالعه كردهاند ميدانند ديني كه تا اين حد در اصل و فرع خود با اسلام و ساير اديان مشهود متفاوت است، در تاریخ داراي ريشههاي عميقي بوده و از يادگارهاي عهد باستان است.

صارلي، شبك، بجوران و عليالهي از آئينهاي ديگر قديمي اکراد هستند. آئين طايفه صارلي (كاكهاي) در جنوب موصل داراي عبادات و اعتقادات مرموز و سري است و كسي كاملا از اسرار آنها آگاه نيست. موارد ياد شده نيز از منابع با ارزش بررسي و تتبع در تاريخ ملت كورد هستند كه باید از منظر هستیشناسی جامعهشناختي و قومشناختي بررسی شوند.

كوردها تاريخي دور و دراز را در بينالنهرين، غرب و شمالغرب ايران سپري كردهاند كه هنوز از اقوام ديگر نظير اعراب، تركهای عثمانی، فارسها، آذريها و… خبري نيست. براساس تحقيقات مستشرق روسي، «م.س لازاريف» در ميان ملتهايي كه در جنوبغربي آسيا ساكناند، كوردها كهنترين مليت شناختهشده هستند. آنها پيش از پارسها، عربها و تركها در جنوبغربي آسيا ساكن شدند و به همين خاطر است كه منازعات كوردها، عربها، تركها و فارسها ريشه در تاريخ و فرهنگ دارد.

ب تا آنجایي كه نگارنده مطلع است و منابعی که در دسترس دارد، در ربع اول قرن بيست و يكم نويسندگان و مورخيني كه در بطن جامعهي كورد با تحليل فلسفي، سياسي، هستیشناسی، تبارشناسی (ژنئالوژی) و بهشيوهي علمي به تاريخ كورد و كوردستان پرداختهاند، انگشتشمارند. هيرش قادري از روژههلات كوردستان، سوران حمهرش از باشور كوردستان و عبدالله اوجالان در زندان تكسلولي امرالي (گوانتانامويي) تركيه، بهطور عميق به موجوديت تاريخي كورد، پرداختهاند. بهرغم اینکه در گذشته افراد زیادی اعم از کورد و غیرکورد مبادرت به نوشتن تاریخ کورد کردهاند، که در سطور قبلی و خلاصه به آن اشاره شد، یادآور ميشود؛ نويسندگان فوقالذکر، در ربع اول قرن بيست و يكم، به نوشتن مفهومي جديد از تاريخ كورد همت گماردهاند. سوران حمهرهش از طريق زبانشناسي رابطهي نزديكي بين زبان كوردي با زبان سومريان را تشخيص داده است. وي بر اين باور است كه كوردها هميشه اسطورههاي سومري را بازگو كردهاند. از ديدگاه وي رابطهاي بين زبان كوردي با آنچه زبان هند و اروپايي خوانده ميشود، وجود ندارد، به عبارت ديگر زبان كوردي، زباني بومي است كه محتملا با زبان هند و اروپايي مراوداتي داشته است. از طرف ديگر سوران حمهرهش زبان كوردي را به عنوان منشاء تشخيص تاريخ باستان و شناسايی تمدنهاي باستاني و زبان هند و اروپايي در آينده ميداند. در اين مورد ابن وحشيه كلداني در هزار و دويست سال پيش الفباي كوردي را يكي از كهنترين الفباي تاریخ ميشناخت. اما بين ديدگاههاي سورانحمهرهش با هيرش قادري اختلاف نظر وجود دارد. قادري بر اين باور است كه در واقع آتروپات، والي گماشتهي فارس بر ماد كوچك است. به نظر قادري، سوران حهمهرهش بسيار سطحي از تحليل آتروپاتيس و ميترا، كه اصليترين مفهوم موجوديت كوردي است، ميگذرد. از طرف ديگر، سوران حمهرهش كه سهرودي را به عنوان يكي از بزرگترين فيلسوف كورد ميشناسد، از ديدگاه قادري سهروردي مانند صلاحالدين ايوبي از بزرگان و متنفذين كورد است، اما دنبالهروی فلسفهي شرق بود نه فلسفهي اومانيستي ميترا.

عبدالله اوجالان در كتاب پنججلدي خود «مانيفست تمدن دموكراتيك» در مورد موجوديت تاريخ كورد مينويسد؛ «موجوديت و آگاهي، بنياديترين مسئله فلسفه ميباشند. خود مفهوم موجوديت در صدر مفاهيم فلسفياي ميآيد كه دربارهشان بيشترين علاقه و كنجكاوي وجود دارد. دومين مفهوم نزديك به آن نيز زمان است. اين دو مفهوم را نميتوان از هم جدا كرد. همانگونه كه موجوديت بدون زمان قابل تصور نيست، زمان نيز بدون موجوديت امكانپذير نيست. زمان كاملا مرتبط با موجوديت است. رابطهي ميان اين دو، بيشتر از هر چيزي با مفهوم تكوين در پيوند است. نكتهاي كه از نظر موضوع مورد بحث ما اهميت دارد، رابطهي ميان موجوديت آگاهي و معنابخشيدن به آن است».

در بحث از كوردها، مفاهيم موجوديت، آگاهي و تكوين بسيار روشنگرانه خواهند بود. سعي بر اثبات كوردها در حالت موجوديت، تكوين و آگاهي، مبناي درك ريشهاي موضوع ميباشد. تاكنون از نظر اكثر اقشار جامعه و دولت، موجوديت كوردها بحثبرانگيز است. كوردها در راستاي اثبات موجوديت خويش گرفتار سركوبها، انكارها، آوارگی و ويرانگريهايي (دیاسپورا) با چنان شدت، مضمون و شكلي گشتهاند كه شايد هيچ موجوديت اجتماعياي در حيطهي مدرنيتهي كاپيتاليستي طي حداقل دويست سال اخير آن را به خود نديده است. نسلکشيای فرهنگي و فيزيكي عليه آنان اجرا گرديد. درياهايي از خون مطرح بوده است. جهت گسستن هم فيزيكي و هم فرهنگي (ذهني) و انكارشان در سرزمين مادريشان «كوردستان» همه نوع ابزار زورمندانه و ايدئولوژيك عليهشان بهكار گرفته شده است. ميتوان گفت كه هيچ نوع مكانيسم سركوب و غارت باقي نمانده كه عليهشان استفاده نشده باشد.

با نقل باواسطه از هيرش قادري در كتاب «عقل سياسي ايراني و هويتخواهي كوردها»، از نگرش اسميت؛ هويت از مصدر (هو) به معناي هستي، ماهيت و سرشت فرد يا گروه ميپردازد. هويت به پرسشهايی ميپردازد كه ما كيستيم كه ديگران نيستند. به عبارت ديگر ويژگيهاي متمايز ما از ديگران تشابههاي خود ما با هم در چيست؟ هويت به تشابهها و تمايزهاي خود و ديگري ميپردازد. هويت ملي درك يك ملت از چيستي و كيستي خود در مقابل ملتهاي ديگر است. هويت ملي عبارت است؛ «بازتوليد و بازتفسير دائمي الگوي ارزشها، نمادها، خاطرات و سنتهايی است كه ميراث متمايز ملت را تشكيل ميدهند». هيرش قادري در پي فهم و بازتفسير الگوي ارزشهاي جنبشهاي سياسي كورد است. اما بايد توجه داشت كه هويت مفهومي سيال و درونذهني است كه از دل تاريخ بيرون ميآيد و چون تاريخ ما زير سايهي تاريخ ديگريها قرار گرفته است، ابتدا بايد «بازگشت به خود تاريخ كوردها داشته باشيم و هستي تاريخ كورد را از زير سايهي گردوغبار تاريخ ديگريها رها سازيم. چون كوردها تاريخ مكتوبي نداشته و صاحب تاريخ خود نبوده بايد با تأويل نگاه ديگريها به خود و بازشناسي «ديگري» ديگريها، خود و هويت خود را باز شناسيم.»  اما از نگرش خود هيرش قادري؛ اين امر ريزهكاري و پيچيدگي خاصي ميخواهد، زيرا تاريخ ما مكنون و نانوشته است كه توسط ديگران مصادره و نگاشته شده است. ما از نظر تاريخي در خود زيستهايم نه براي خود. تاريخ مستقل ما، بخشي از تاريخ ديگريها شده است. بنابراين، در فقدان تاريخنگاري خودي، جز با شناختن هويت ديگريها كه هويت ما «ديگري» هويت آنان شده است، قادر به شناخت تاريخ خود نيستيم. در تأیید دیدگاه قادری یادآور میشود؛ كوردها كه تاكنون با تأثيرپذيري از فرهنگ شيوخ و رؤساي اعراب بدوي علاقهي شديدي، بهجای تاریخنگاری اجداد خود، به نوشتن شجرهنامه دارند و خيليها هم تلاش وافر دارند به هر نحوي شده خود را منسوب به اعراب كنند. از اين بعد بايد تاريخ خود، تاريخ واقعي خود را، از ديدگاه متفاوتي مد نظر قرار دهند و در پي پاسخ به اين پرسش باشند: چرا نقش كوردها در تحولات تاريخي سرزمينش ناديده گرفته شده است؟

 به این جهت است که قادری تأکید دارد؛ ابتدا بايد از زواياي ديگري تاريخ و هويت خود را شناسانده سپس در فقدان تاريخ مكتوب بايد ماترياليسم سياسي يا كاركردهاي سياسي را كه از زاويهي ديگري تفسير شده را بازتفسير و تأويل كرد.

از سوي ديگر مهمترين وجه مبارزات كوردها در راستاي اعلام موجوديت خود بوده، به عبارت ديگر صيانت از نفس بوده است. دشمنان به شكلي ديوانهوار موجوديت كوردها را انكار ميكردند و كوردها با خون خود موجوديت خويش را به اثبات رساندند. در چند سال اخير، از نظر روشنفكري كورد، مسئلهي اساسي همانا دغدغهي اثبات موجوديت كوردها بود. بدون ترديد براي يك فرد و يا جامعه، بحث دربارهي موجوديت خويش بيانگر وضعيتي خطرناك و نهايت دونصفتي ميباشد؛ كه حدي ميان مرگ و زندگي است. در تاريخ، هيچ موجوديت اجتماعياي به اين وضعيت سقوط نكرده يا كمتر موجوديت اجتماعياي با چنين توحشي رويارو بوده است.

قادري در همين راستا بر اين موضوع تأكيد دارد؛ كه جنبشهاي تاريخي كورد جنبشهاي عملي و صامتي و بنابراين تراژيك هستند و بايد از مفاهيم تراژدي براي بيان آنها استفاده كرد كه براي اين كار بايد زاويهي تحليل و برداشت ديگريها را زدود. به تصور قادري؛ خواستهها و اميال كوردها هيچوقت مشخص نبوده است. كوردها ملتي بيتاريخ و ناشناخته به نظر ميرسند. به همين دليل محققان از اين همه عصيان و شورش كوردها متحير ماندهاند و علتهاي بياساسي چون محروميت اقتصادي، تحريك بيگانگان، فشار دولت متمركز و… را مطرح ميكنند. غافل از اينكه اين دلايل براي ديگر مليتهاي به اصطلاح ايراني (آذريها، بلوچها، عربها و…) هست، اما چرا آنها مانند كوردها عصيان نميكنند؟ ناشناخته بودن اميال و خواستههاي كوردها، باعث شده است آنها را حتي از دايرهي انسان بودن خارج كنند و اصل و نسب كوردها را به جن، ديو و… برسانند. ژاك لاكان  ميگويد؛ «براي انسان بودن بايد تن به امر نمادين داد». كوردها چون امر واقعي كه تن به نظم نمادين ندادهاند، به جن و شياطين ملقب گشتهاند.

به طور عام مبارزهي اجتماعي با جستجوي حقيقت در ارتباط است. هر مبارزهاي كه در راستاي حل يك مسئلهي خاص اجتماعي بكوشد، بدون بيان حقيقت اجتماعي نميتواند موفقيتآميز باشد. نسبي بودن حقيقت اجتماعي، ويژگيهايي ردهبندیشده يا معين بهغايت فراواني است و بهشكل تنگاتنگي وابسته به مكان و زمان است. روشن شدن و شناختيابي در زمينهي موجوديت شرطي لازم است. روشنشدن، به معناي روبروشدن و آشنايي با حقيقت است، در زمينهي موجوديت ذيربط. حقيقت نيز چنان هدفي نيست كه بدون اقدام به مبارزهاي بزرگ بدان برسيم. حقيقت، واقعيت نيست؛ بلكه حالتي از واقعيت است كه به آگاهي رسيده. واقعيتي بدون حقيقت، واقعيتي است خفته و واقعيت خفته، مسئلهاي ندارد. حقيقت حالت ازخواببيدارگردانيدهي واقعيت خفته است. حالت خفتگي كوردها چنان عميق و نزديك به مرگ بود كه آشكار بود پيكار در راه حقيقت آنها به صورت بسيار پيچيده و دشوار خواهد گشت. بدون شك خصلت طبقاتي هر ايدئولوژي، مطابق خويش سهمي از حقيقت را داراست. هر مدل اگرچه سعي دارد به تنهايي حقيقت را توضيح دهد اما تنها ميتواند بيانگر بازنمايي نسبي واقعيت باشد.

از نگرش قادری، تشخيص و تعريف موجوديت كوردها از طريق روشهايي تاريخي مرسوم، دشواريهاي بسياري دارد. جغرافياي زندگي و تاريخشان بهشدت بر هستي آنها تأثير گذاشته و آنها را مجبور به حاشيهايماندن نموده است. آخرين تحقيقات نشان ميدهد كه نوع هموساپينس (انسان انديشنده)، كه اجداد انسانهاي معاصر محسوب ميگردد، در تاريخ سيصد هزار سالهي اخير خويش در هلال حاصلخيز (با موضعنگاري معاصر، سرزمين كوردستان امروزين) در مركز آن جاي دارد، روي به ترقي و بالندگي گذاشته و پاي به عرصه نهاده است.

مرحلهي هموساپينس در تاريخ نوع انسان كه تاكنون بيش از سه ميليون سال آن تشخيص داده شده، با پيدايش زبان نمادين همزمان است. از طريق تحقيقات ژنتيكي نيز اثبات گرديده كه انقلاب هموساپینس در اين منطقه تمركز يافته است. با پايانيافتن آخرين دورهي يخبندان در بيست هزار سال پيش، امكان انقلاب زراعي نئوليتيك (دوران نوسنگی) فراهم آمد و گذار به جامعهي زراعي روستايي كه ريشهدارترين تاريخ انسانيت است، راهگشاي پيشرفتهاي عظيمي در هلال حاصلخيز گرديد.

ژ- مار گفته است؛ «كوردها ملت فراموششدهي تاريخ هستند» اما قادري بر اين باور است «كورد محكوم به فراموشي در تاريخ است.» شايد نظريهي بوركهارت كه تاريخ يك ملت را از طريق دين، دولت يا فرهنگ آن بايد شناخت و هژموني آن بر روششناسي تاريخي مانع معرفتي مهمي در شناساندن تاريخ كوردها است. هژموني فلسفهي روح كه هستي را صرفا از طريق مفاهيم ديني فلسفي ميشناسد، مانع از درك هستي كورد در تاريخ شده است. هگل ميگويد؛ «ذات يك ملت خود را در تاريخ آن ملت نشان ميدهد» ظاهرا تاريخ، همان تاريخ مفاهيم و تجلي عقل كلي است و چون كوردها ذهنيت متافيزيكي نداشته و صاحب مفاهيم ديني اسطورهاي نيستند، پس فاقد تاريخاند. اما هايدگر برخلاف هگل ذات انسان را اگزيستانس يا در ايستادگي او ميداند. آنچه انسان بدان انسان است، قيام اوست نه برخورد در مقام سوژه يا نوعي وجود قائمبهذات. از نگرش هايدگر، انسان محصور در سوبژكتيويته، دربسته به روي ذات خود و جدا مانده از آن است. هايدگر اين را همان استعلا ميداند اما سرآغاز استعلا نه رويكرد به مجردات پر از رمز و راز ماوراءالطبيعه و غنوس است نه كشف مفاهيم واقعيتري چون اعتقاد به روح برين و…  نه گسترش روح مطلق در فلسفهي هگل و نه تجلي نور قدسي عرفا. با توجه به موارد يادشده و از نگرش قادري؛ تاريخ كوردها نه در مجردات پر رمز و راز و مفاهيم روحي و… بلكه در اگزيستنشدن واقعي زيستن و بودن در جهان است نه در انديشيدن به آن. بنابراين به جاي پديدارشناسي فلسفي هگل، بايد با پديدارشناسي وجودي هايدگر، كه هستي و كنش و زيستن را بر ذهنيت ترجيح ميدهد باید به تاريخ كورد نگريست.

قادری در ادامه میگوید؛ «براي بررسي تاريخ كورد بايد منطق عمل اين شورشيان عملگراي بيگفتمان و فاقد مفهوم را در نظر داشت نه آگاهي و روشنايي را. چون مبارزات و شورشهاي كوردي فاقد تصور و مفهومي از نظم كوردي بوده است».

اما اوجالان در ادامهي بحث در مورد تاريخ كورد به زبان اشاره دارد و به همانگونه كه سوران حهمهرش زبان كوردي را ريشه در زبان سومري ميداند و قادري كه كوردها را نه مهاجر، بلكه بومي اصيل و صاحبان اصلي ايران ميداند، به نظر وي گروه زبان و فرهنگ آريايي به مثابه گروه زبان و فرهنگ غالب تشكيلگرديد. ميتوان ريشهي كوردهاي امروزين را به عنوان سلول اصلي اجتماعات هند و اروپايي تعريف نمود. تحقيقاتي كه بر روي زبان و فرهنگ كوردها صورت گرفته، اين واقعيت را آشكار نموده است. «گوبكلي تپه»ي اورفا كه در نتيجهي حفاريهاي اخير كشف گرديده كهنترين مركز قبيلهاي و ديني است كه قدمتش به دوازده هزار سال پيش باز ميگردد، هر يك از بقايايش نمونهاي مهم جهت اثبات توانمندي فرهنگ موجود ميباشد. يك جامعه هر اندازه به صورت طولانيمدت و عميق تحت تأثير تاريخ و موقعيت جغرافيايي قرار داشته باشد، به همان اندازه بوميبودن آن قوي و ماندگار ميشود. در دوران نئوليتيك (نوسنگي)، پديدهي تكوين خلق هنوز شكل نگرفته بود. در آن دوران جامعهي قبيلهاي موجوديت يافت. قبيله در مقايسه با جامعهي كلان، پيشرفت انقلابي بزرگي بود. در ستونهاي سنگي، با اولين حروف و نمونهي خطهاي پيشا هيروگليف (خط تصويري) پيداست. صيقل دادن آن سنگها و تحول زبان نمادين به خطي مشابه هيروگليف در دوازده هزار سال قبل، مرحلهاي است برخوردار از يك ارزش تاريخي عظيم. همين فرهنگ موجود در قوس كوهستاني توروس زاگرس است كه تمدن مصر و سومر را به وجود آورد. شكلگيري واقعيت كوردها بر همين فرهنگ متكي است. حدود هشت هزار سال قبل جامعهي قبيلهاي در جغرافياي توروس زاگرس روبهرشد بوده است. نقشهها وو و شاخصههاي ژنتيكي اثبات مينمايد كه هم نوع هموساپينس و هم انقلاب زراعي، از اين مركز به پيرامونش پراكنش يافته است. دیدگاه اوجالان و اين پراكنش؛ با ديدگاه لوئيس مورگان در کتاب علمی «جامعهی باستان» همخواني دارد. در گذار به مرحلهي تمدن، نقش اين سرزمين نهتنها از نظر شكلدهي بنيان فرهنگي، بلكه در توسعهي مضمون و شاكلهبندي تمدن نيز تعيينكننده ميباشد.

در ديدگاههاي اوجالان، سوران حهمهرهش و قادري در مورد فرهنگ، جامعهي طبقاتي و فرهنگ غيرطبقاتي كورد در جهان باستان و اعتقاد كوردها به بهشت زميني به جاي بهشت موعود، تشابهاتي وجود دارد، با اين تفاوت كه هيرش قادري بر تاريخ مادها و پارسها متمركز بوده ولي اوجالان و حهمهرهش فراگيرتر به تاريخ كورد و كوردستان و تاریخ جهان باستان پرداختهاند. اوجالان و حهمهرهش تمدن سومري را ريشه در جامعهی كورد در بين توروس و زاگروس ميدانند. اوجالان ميگويد؛ «اينكه كوردها توانستهاند موجوديت خويش را هنوز هم با خصيصههاي فرهنگيشان حفظ نمايند، از نيروي فرهنگ تاريخياي كه بدان متكي هستند نشأت ميگردد. اقدام آنان به ترجيح حيات فرهنگي بر حيات تمدني را نميتوان نوعي واپسگرايي يا ابتداييماندن سطحي دانست. فرهنگي كه در بطن آن ميزيند، نوعي فرهنگ «شهر، طبقه و دولت» نيست؛ فرهنگي است كه در درون خويش به اتوريتهيابي و طبقاتيشدن جاي نداده است و بر دموكراسي قبيلهاي اصرار ورزيده است. اينكه به آساني نميتوان كوردها را تحت كنترل و انضباط قرار داد، با همين دموكراسي فرهنگي آنها در پيوند است. «اينكه فرهنگ كورد در درون خويش به اتوريتهيابي و طبقاتي شدن جايي نداده….» دقيقا با ديدگاه قادري در مورد حكومت مادها مطابقت دارد. قادري يكي از دلايل اصلي خيانت اشراف كورد به آستياك و خدمت به پارسها، مخالفت با مساواتطلبي حكومت مادها ميداند.

ج- ظهور اسلام و فراخواني ديني اعراب در جزيرةالعرب و تلاش آنان براي توسعه و گسترش اسلام در خارج از سرزمينهاي خود، موجب درگيري با دو قدرت بزرگ آن زمان، امپراتوري ساساني و امپراتوري رم شرقي (بيزانس) شد. در همین زمان و شرایط نیز دیاسپورای کوردها به صورت گسترده ادامه یافت.

 بعد از جنگ سخت قادسيه در سال 635.م ميان دو سپاه بزرگ عرب و ايران در كنار رود فرات، تمامي جنگهاي خونين ديگر اين دو نيرو در جلولا در سال 636.م و حلوان در سال 640.م و آخرين درگيري سرنوشتساز هم در نهاوند درسال 642.م كه فتحالفتوح ناميده شد، رخ دادند و براي هميشه به اقتدار دولت ساساني در ايران خاتمه دادند و در نتیجه زمينهساز ايجاد امپراتوري بزرگ عربي اسلامي در سراسر نواحي جنوب غربي آسيا گرديد. همگي اين جنگها در سرزمين ‌‌كوردستان روي دادند. حتي نبرد تاريخي خاندان عباسي با همكاري اقوام ايراني عليه حاكميت امويان در سال 750.م در كنار رود بادينان در جنوب موصل رويداد كه به انقراض امويان انجاميد.

بعد از اين جنگها ايران ديگر مركزيت سياسي و نظامي قوي خود را از دست داده بود و نميتوانست از حملهي نيروهاي بيگانه جلوگيريكند و وقوع اين جنگها و رويدادها موجب شد كه چندين ايل بزرگ تحت فشار حملهي عرب، در مناطق داخلي ايران پراكنده شدند. اعراب پس از درهم شكستن امپراتوريهاي ساساني و بيزانس، به منظور ادامهي تهاجم خود به كوردستان، ايران، ارمنستان و تثبيت اسلام در نواحي جنوب بينالنهرين، اقدام به بنانهادن شهرهاي بصره در سال 638 .م، كوفه در سال 639.م واسيط در سال 702 .م كردند. اين شهرهاي تازهايجادشده تبديل به محل اسكان عدهاي از قبايل عرب تازهواردشده و نیز به مركز آمادگي، سازماندهي، فرماندهي و تداركات سپاه اسلام براي گسترش قلمرو قدرت ديني، سياسي و نظامي خود در سرزمينهاي فتحشده تبدیل شدند. در همان زمان ‌‌كوردستان از طرف جنوب تحت فشار مداوم اعراب قرار گرفت و قبايل عرب ايلات كورد را تعقيب كردند و آنها را به سوي نواحي داخلي و كوهستانهاي سخت ميراندند و خود در سرزمين آنان جايگزين ميشدند. اين فشار تاكنون و تا زمان تعريب كركوك در زمان صدام و تصرف مجدد مناطق كركوك، خانقين، مندلي، طوزخرماتو در باشور كوردستان، تهاجم ارتش تركيه به عفرين و سایر مناطق در روژاواي كوردستان به منظور پاكسازي قومي و جايگزينی اعراب و تركمنها، به انحاء مختلف ادامه دارد. در نتيجه و با توجه به وضعیت فعلی روژاوای کردستان، تاريخ دیاسپورا، تجاوز و جنايات عليه كورد و كوردستان تكرار نميشود، بلكه لاينقطع استمرار داشته و ادامه دارد!

بعد از انقراض حاكميت امويان و انتقال پايتخت عربي اسلامي به بغداد، يعني به جنوب محل باستاني زيست كوردها، عملا كوردها تحت فشار دائم اعراب و پروژهي تعريب قرار گرفتند. هيچ قوم و يا دولتي در حد فاصل بين كوردها و اعراب نبود، به همين دليل كوردها و سرزمينشان به سپر انساني و زميني قبايل عرب از يكسو و قبايل فارس و ارمني و بيزانس از طرف ديگر تبديل شدند. سيل خروشان تعريب در اندك زمانی از جنوب بينالنهرين و غرب كرانه‌‌هايي دجله و فرات به سرزمين شام، شمال آفريقا، و حتي اندلس اسپانيا رسيد، در حاليكه در دامنهی کوههای زاگرس، يعني در سرحدات سرزمين كوردها نتوانست سرايت كند و متوقف شد.

با رويكار آمدن صفويه، شاهان اين سلسله با متحدساختن طوايف تركمان و ايجاد همبستگي ميان آنان، فرمانرواي بلامنازع ايران شدند. شاه عباس در اوايل حكومت خود، برايكاهش نفوذ اقوام محلي و بومي (عمدتا كوردها) تيرههايی از ايل افشار را كه در جنوب اترك در ناحيهي ابيورد خراسان پراكنده بودند به آذربايجان كوچ داد و به همين دلیل است كه خانوارهاي زيادي از اين ايل در سرزميني وسيع بين بيجار گروس، سقز، خمسهي زنجان و سراسكندر ميانه مستقر شدند و این مناطق به سرزمين افشار مشهور شد. از نقطه نظر تاريخ متأخرتر، قسمت غربي آذربايجان هميشه ملجاء و پناهگاه اقليتهاي مذهبي و سياسي مانند مسيحيان، آسوريها، ارمنيها و كوردها بوده است.

به نقل باواسطه از علي دهقان نویسنده کتاب «سرزمین زردشت»، عبدالرشيد ابن ميرزا شفيع محمودلوي افشار در كتاب «تاريخ افشاريه» مينويسد؛ «در زمان دولت صفويه به علت اختلافات و جنگهايی كه در سرحدات غربي كشور دولت ايران با عثمانيها داشت، عساکر عثماني بارها شهرهاي آذربايجان را مورد تاختوتاز قرار دادند. به همين دليل بود كه سلاطين صفوي برای نواحي غربي كشور اهميت زيادي قائل بودند و در نتيجهی همين توجه و اهميت بود که به تفصيل خواهيم ديد ايل رشيد افشار را از ابيورد خراسان كوچانيده و در جلگه سبز و خرم اروميه سكونت دادند تا در مقابل هجوم اجنبيان و طاغيان ياغيان داخلي كه آنهم با تحريك عثمانيها انجام ميگرفت، مرزداران شجاع و مورد اعتماد مرزهاي غربي كشور را حراست نمايند».

اسكندربيك در كتاب «عالم آراي عباسي» در مورد دلاوري كوردان در برابر تجاوزات عثماني، پس از بيكفايتي ايل افشار در اين امر، مينويسد؛ «در سال 1014ميلادي، سنان پاشا چغال اوغلي سردار معروف عثماني و حاكم بغداد با لشكري جرار از طريق سرحدات غربي وارد كشور ايران گرديده و ميخواست شكست اوليه خود را تلافي كند. شاه عباس كبير، سبحان ورديخان را به حكومت اروميه فرستاده وي را مأمور جلوگيري از هجوم عثمانيها نمود. در اين موقع قسمتي از لشكريان عثماني و حاكم بغداد از طريق صوماي و برادوست به سمت اروميه پيشروي ميكردند و در محال صوماي و برادوست امير بيك كورد كه حكومت آن محال را به عهده داشت با جمعي از توابع خود جلوی عساكر عثماني را گرفت و در جنگي كه عمر پاشا سردار عثماني با امير بيك نمود، يك دست امير بيك از تن جدا شد. امير بيك با وجود جداشدن يك دست از جنگ دست برنداشت و آنقدر مردانگي نمود كه عمر پاشا را شكستی سخت داده و متواري نمود. از آن تاريخ اميربيك يكدست و يا (چلاق) معروف گرديد»، بعد از آن فداكاري بود كه امير بيك از سوي شاه عباسي صفوي به لقب خاني مفتخر و به اميرخان يكدست معروف شد. در ميان مردم كورد وي معروف به «خان لبزرين» (پنجه طلا) است.

بههرحال شاه عباسكبير موفقيتهاي نظامي خود در برابر عثمانيها، حداقل در سرحدات غربي كشور را مديون فداكاري ‌‌كوردها بود. خان لبزرين كه داراي روحيهي آزاديخواهي و استقلالطلبي بود، در مقابل سياستهاي صفويان ايستاد و دست به قيام زد. قلعهي دمدم در ابتداي درهي قاسملو از آثار مقاومت دليرانهي وي در برابر صفويان است كه مستلزم آن است به صورت جداگانه بدان پرداخته شود. در هر حال، قيام خان لب زرين موجب شد تا شاه عباس دوباره متوجه تركهاي افشار شود. بهطوريكه دررسالهی «گوشهاي از تاريخ ايران» تأليف علاءالدين تكش بيگلربيگي جهانگيري چنين آمده است؛ «شاه عباسكبير پس آز آن‌‌كه عثمانيها را از خاك ايران بيرون كرد، جهت جلوگيري از هجوم مجدد آنان و طغيان و شرارت بعضي از طوايف كورد كه از طرف عثمانيان تحريك ميشدند درصدد برآمد طوايفي را كه شايسته سرحدداري باشند و در قسمتهاي غربي كشور مستقر سازد تا فكرش از اين سمت هميشه آسوده گردد. بدين منظور كلبعلي سلطان ايمانلوي افشار را كه در ابيورد خراسان و ساير نقاط متوطن بودند احضار نموده و به لقب خاني و رياست ايل افشار منصوب ساخته و دستور داد تا ايل افشار با تمام خدم و حشم خود از ابيورد حركت نموده و در جلگه با صفاي اروميه متوطن گردند». در همین زمان، دیاسپورای کوردها در آذربایجان و بهویژه در ارومیه تا زمان جنبش اسماعیل آغا (سمکو) ادامه یافت.

به استناد كتاب «تاريخ افشاريه» تأليف عبدالرشيد؛ «تركهاي افشار بعد از ورود به جلگهي اروميه، در بخشهاي آذرپاتكان (آذربايجان) مستقر گرديدند. ايل كندوزلو در محال دول، ايل قرقلو در محال روضه، ايل كوهكلويه در محال نازلو در بخشهاي اروميه، طايفهي ايمانلو و قسمتي از ايل ارشلو در حومه شهر اروميه، ايل ارشلو در اشنويه و سلدوز و طايفهي قاسملو در صائين قلعه افشار (شاهيندژ)، بدين ترتيب ايل افشار و طوايف آن در خاك اروميه متوطن و مستقر گرديدند».

آنچه درخور توجه است و به استناد خود منابع آذري؛ كلبعلي سلطان ايمانلوي افشار، پس از استقرار در اولين اقدام و با تحريك صفويان، آغاز به مخالفت با كوردها و شروع به جنگ و جدال با آنان كرد و بذر كينه و نفرت عميقي را در بين كوردها و تركهاي افشار كاشت. بررسي اقدام دولتها عليه كوردها، صرف نظر از گذشتههاي دور، حداقل از زمان دولت صفويه تا زمان رضا شاه و محمد رضا شاه تا دوران كنوني و چگونگي هضم مردم كورد و طرد آنان از ادارهي امور دولتي و بهحاشيهراندنشان ضروري است. بدون بررسي تاريخ گذشته روابط فعلي را نميتوان درك كرد. كوردها مثل هميشه خود را ناچار به مقاومت ديدند، زيرا دولت صفويه با ابزار قراردادن تركهاي ايل افشار، مبادرت به اشغال سرزمينشان كرده بود. اكنون ‌‌كوردها در آذربايجان غربي متهماند كه مهمان، مهاجر و در نهايت اشغالگرند!

به استناد كتاب «تاريخ افشاريه» تأليف عبدالرشيد؛ «طايفهي قرهپاپاق را از آن جهت كه كلاهسياه از پوست بره به سر ميگذاشتهاند، قرهپاپاق يعني كلاهسياه نام نهادهاند. اينها ابتدا در اراك و همدان در ناحيهاي بنام بوزچلو سكونت داشتهاند، لذا به ايل بوزچلو معروف گرديدهاند و چون مردمان شجاعي بودهاند، لذا شاهان صفوي آنها را جهت حفظ گرجستان از هجوم طوايف لزگي و سايرين به گرجستان كوچانيدند و قريب دويست سال در آن حدود سكونت داشته و به زراعت مشغول بودهاند. در زمان فتحعلي شاه رئيس ايل بوزچلو بنام تقيخان جزء سرداران سپاه نايبالسطنه عباس ميرزا بوده است، پس از انعقاد عهدنامهی گلستان در پايان دورهی اول جنگهاي ايران و روس گرجستان جزء خاك روسيه گرديد. لذا ايل مذكور از خانه و زندگي خود دست كشيده و با تحمل مشقات زياد به طرف ايران عزيمت نمودند. چون در پايان دوره دوم جنگهاي ايران و روس ولايات شمالي ارس جزء خاك روسيه گرديد و معاهده ننگين تركمنچای رود ارس را سرحد دو كشور قرار داد، ايل بوزچلو كه سالها در برابر روسها مقاومت نموده و با آنها جنگيده بودند، به ماندن در خاك روسيه تن در ندادند و روانهي خاك ايران شدند. در اين موقع هنوز قسمت شرقي آذربايجان و تبريز و حتي تا خوي دست روسها بود، ناچارا از راه تركيه عازم اروميه شدند و يك زمستان را در خاك عثماني ماندند. در آن وقت بود كه تركهاي عثماني افراد اين ايل را به مناسبت كلاه سياهشان قرهپاپاق ناميدند. در هرحال پس از زمستان وارد آذربايجان غربي گرديده و در خاك سلدوز كه يكي از بخشهاي اروميه و محلی غيرمسكوني بود سكونت نمودند».

 بنابراين نقل و انتقال اتنيكها و نژادها در سرزمين آتروپاتكان (آذربايجان) يك حقيقت تاريخي است. اما به استناد خود منابع آذري، نقل و انتقال تركها به آذربايجان متأخرتر و بنا بر ضرورتهاي سياسي و نظامي بوده است و نهایتا منتهی به دیاسپورا کوردها در آذربایجان شد.

علاوه بر شاه اسماعيل كه ايل قرامانلو را (قهرمانلو) از كوردستان به خراسان كوچ داد، پسرش شاه طهماسب بخش بزرگي از ايلات كورد زنگنه، چگني، زيك و كلهر را از كوردستان به خراسان  انتقال داد. تمام شاهان ايراني دولت صفويه همان سياست شاه اسماعيل را به نسبت توان خويش در مورد كوردها ادامه دادند. مخصوصا شاه عباس، دگرگوني ريشهاي دموگرافي شمالشرقي كوردستان و انتقال ايلات بزرگ كورد به مناطقي در شمال شرقي ايران، بهويژه خراسان، و آوردن ايلات ترک به كوردستان و جايگزين كردن آنان، تلاش براي تغيير اجباري مذهب سني به شيعه و سركوب هرگونه نافرمانی كوردها را سياست خود قرار داد.

شاه عباس در سال 1629 ميلادي مخصوصا نواحي بين رودخانهي ارس و درياچهي اروميه كه همواره يكي از شاهراههاي يورش عثمانيان به ايران بود، دموگرافي (مردم نگاري) كوردستان را تغيير داد. شاه عباس در سال 1602 ميلادي پنجاه هزار خانوار از ايل بزرگ «چشمگزك» و قسمتي ديگر از ايلات كوردستان را به دشتهاي جنوب تهران انتقال داد و از آنجا نيز به خراسان فرستاد و ايلات ترک قزلباش را جايگزين كرد. زبان و مذهب طوايف کورد شقاقي، دنبلي، پازوكي، مافي و…. همانند اقدامات دولت ترکیه در قرن بیستم، بهكلي عوض كردند و طوايف حيدرانلو و جلالي را آواره كردند.

جنگهاي عباس ميرزا وليعهد فتحعلي شاه و شكست از روسيه، در نتيجهي جنگ در آذربايجان، علاوه بر از دست رفتن خاك ايران در قراردادهاي گلستان و تركمنچاي، به زيان كوردها تمام شد. چند ايل كورد تحت سلطهي روسيه قرار گرفتند و چند ايل ديگر چراگاهها و آباديهاي خود را از دست دادند. همچنين ايلهاي بزرگ حيدررانلو و سيپكي و تيرههاي عشاير ديگر به شكل گروهي از نواحی ماكو و خوي به خاك عثماني كوچ کردند. كوچ همگانی ايلها بهقدري مهم بود كه موجب شعلهورشدن  دور دوم جنگ ايران و عثماني شد كه به پيماننامهي اول ارزرم منتهي شد كه مادهي سوم آن در همين مورد است. اين پيمان بار ديگر كوردستان را بين دو دولت عثماني و ايران تقسيم كرد، مرزهاي اين پيمان از شمال تا جنوب كوردستان بر اساس پيمان «ذهاب» پيريزي شد. مواد اول، سوم و چهارم آن پيمان، شالودهي راهورسم همكاری سياسي و نظامی دولتهاي ايران و تركيه را بر عليه جنبش كورد ريخت كه تاكنون نيز دوام دارد.

در سال 1556 ميلادي نيز سلطان سليمان قانوني، اميرالمؤمنين امپراتوري عثماني، پس از قرارداد «آماسيه» با دولت صفوي، شماري از ايلات كورد را به مرزها كوچ داد.

ترکهاي عثماني هم در طي دوران جنگ جهانی اول به بهانهي جنگ و حفظ امنيت مردم، دستور پاكسازی قومي در كوردستان را صادر كردند. كوردها را جهت ادغام در جمعيت ترکها منتقل كردند و تصميم گرفته بودند كه در هر مكاني جمعيت كوردها نبايد بيش از پنج درصد جمعيت باشد. فرماندهان، رهبران و مشايخ كورد را از جمعيتشان جدا و به مناطق دوردست ترکنشين انتقال دادند. حتي دستور داده بودند از آميزش جوانان جلوگيري كنند، به زور وادارشان كردند به زبان تركي حرف بزنند و آداب و رسوم و راه و روش خود را تغيير دهند. از آغاز جنگ تا پايان جنگ در نتيجهي اجرای اين سياست به بهانهي اينكه آن نواحي به ميدان جنگ تبديل شدهاند، هفتصد هزار انسان كورد را به زور به اعماق آناتولي كوچ دادند. چون نقل و انتقالشان در فصل زمستان بود، در نتيجهي برف و سرما و گرسنگي و خستگي بخش بزرگي از آنان در طول راه جان باختند. كاهش نيروي كار به علت گسيل به ميدان جنگ، ضبط وسايلِ كار، بهويژه چهارپايان، غصب خوراك و ذخاير و بذرهای كشاورزي، آتشزدن  مزارع، همان كاري كه در تابستان 2019 در باشور و در پيرامون شهر كركوك و روژاواي كوردستان در اطراف كوباني و حسكه انجام دادند، عقبماندگي، بيماري و مرگومير جمعي براي مردم كوردستان به بار آورد. به استناد اسناد تاريخی مورخين كورد؛ محمدامين زكي و عزيز ياملكي دو افسر كورد در ارتش عثماني، سيصد هزار سرباز كورد در ارتش عثماني و دويست هزار تن و به قول عزيز ياملكي هفتصد هزار تن از مردم كورد، از بين رفتند. با وجود اين كوردها نه در شروع جنگ دستي داشتند و نه از آن دستاوردي کسب کردند، ولي بزرگترين زيانمند جنگ جهانی اول بودند. استراتژيكبودن سرزمين كوردستان اين سرنوشت را براي مردمش رقم زد.

اصولا خاورميانه در طول تاريخ تاكنون كه شاهديم اهميتي تاريخي داشته است. زيرا سه قاره آسيا، اروپا و آفريقا را به هم وصل ميكند. كوردها از طرف شرق همسايهي ارامنه، آذريها و فارسها، از جنوب و جنوب غربي همسايهي اعراب، از شمال و شمالشرقي همجوار با امپراتوريي رم شرقي (بيزانس) و بعدا و از قرن پانزدهم ميلادي و بعد از تصرف قسطنطنیه بهدست ترکهاي عثماني، همسايهي ترکها بودهاند. كورد و كوردستان در طول تاريخ از سه مركز نيرومند زير فشار شديد بوده است؛ از طرف شرق فارسها، غرب بيزانس و بعدا تركان عثماني و جنوب اعراب. تمام اين همسايهها به انحاء مختلف با كوردها دشمني و خصومت ورزيده و بانی اصلی دیاسپورای کوردها بودهاند.

 روشن است كه بخشي اساسي از نكبت و مصائب كوردها ناشي از اهميت موقعيت جغرافيايیشان بوده است. تمام جنگهاي بزرگ و تاريخي در خاورمیانه در سرزمين كوردستان اتفاق افتاده است. لرد كرزن، وزير امور خارجه وقت بريتانيا در مورد اهميت نفت براي انگلستان كه بخش مهمي از آن در سرزمين كوردستان واقع شده است، ميگويد؛ «…روزي خواهد آمد كه خواهند گفت كه متفقين از روي درياي نفت به سوي پيروزي رفتند.» همچنين هنري پيرانژه نماينده فرانسه در جلسهاي ويژه در سال 1918 در رم براي گفتگو دربارهي نفت گفت؛ «نفت در اين جنگ برايش چون خون بود، اگر خون ديگري نيز نميبود اين پيروزيها را به دست نميآورديم، يعني خون  زمين كه نفت ناميده ميشود». در نتیجه روشن است که ژئواکونومیبودن  سرزمین کردستان عامل دیگر دیاسپورای کوردها بوده و هنوز هم هست.

اين خون، خون مردم كورد بود كه از چاههاي نفت كوردستان فواره ميزد. اينگونه بود كه نفت در تعيين سرنوشت خاورميانه و از جمله مردم كورد تعيينكننده بود و براي كوردها به جای خير و خوشي به عامل نكبت تبديل شده است، زيرا ابتدا بزرگترين منابع نفت و گاز در سرزمين كوردستان يافته شد.

از سوی دیگر با نقل و انتقال و جابهجایی ایلات کورد، به امر واقع مانع شکلگیری جامعهی مدنی کورد شدند یا به عبارت دیگر آن را به تأخیر انداختند.

ايل يك واحد سياسي ميباشد كه از تعدادي طایفه تشكيل گرديده است. طایفه یک واحد اجتماعی سیاسی متشکل از چند تیره و در سلسلهمراتب ردههای ایلی از مهمترین و مشخصترین ردهها به شمار میرود. در سلسله مراتب سازمان اجتماعی عشایر، اکثر طوایف بین ایل و تیره قرار میگیرند. تیره از مجموع چند ردهی کوچکتر تشکیل میشود که عمدتا بعد از طایفه قرار دارد و رکن اصلی طایفه و ایل محسوب میشود. اساس تیره مبتنی بر پیوندهای خویشاوندی واقعی و اصل و نسبی از خط صلبی (پدری) که همبستگی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و دفاع از منافع افراد عضو را به عهده دارد. طوايف معمولا داراي نياي مشترك نیستند، اما بعضي از آنان مدعياند كه نسل دنياي واحد هستند، چنان كه عشاير ايل ميلان، خود را از نسل شخصي به نام ميل ميدانند. در رأس ايل عموما يك خان يا رئيس ايل قرار دارد كه مقام او موروثي است.

ايل دنبلي كه در اصل از كوردان سليمانيه در جنوب ‌‌كوردستان هستند، در زمان شاه طهماسب صفوي، حاجي بيگ نامي رئيس ايل بود كه از سوي شاه طهماسب به لقب سلطان مفتخر گشت. در اين زمان حكومت خوي تا وان در تركيهي امروزين در دست اين ايل بود. در سال 1157 ه.ق ايل دنبلي در برابر بيعدالتي قيام كردند، ولي دولت نادرشاه اين قيام را سركوب كرد. سليمانخان دنبلي در زمان قاجاريه به حكومت شاهرود و بسطام رسيد. امروز جمعيت كمتري از اين ايل باقي مانده است و بهصورت پراكنده به سر ميبرند. ايل زيلان که در شهرستان ماكو زندگي ميكنند. در واقع محل سكونت اصلی ايل زيلان درهي زيلان در باكور كوردستان است كه به دليل قتلعام بزرگي كه ارتش جمهوري تركيه از كوردان در آن دره انجام داد، نام زيلان هميشه براي كوردها بيانگر يك جنايت دهشتناك است.

بر اساس برخي روايات ميل و زيل دو برادر كورد بودهاند كه هر كدام رياست يكي از طوايف خود را عهدهدار بودهاند و نام ايلهاي ميلان و زيلان از نام آنان گرفته شده است.

به نقل از نصرالله فلسفي در كتاب ايرج افشار؛ جلاليان در دورهي پادشاهی سلطان محمدخان  سوم پسر سلطان مراد عثماني شوريدند و شهرهاي «آماسيه» و «توقات» را به تصرف خود در آوردند كه در مدت كوتاهي سپاهيانشان به پنجاه هزار نفر رسيد. عثمانيها جماعتي را كه عليه پادشاه ميشوریدند، جلالي (شورشی) ناميدند كه از اين جهت در امپراتوری عثماني جلالي خوانده ميشدند. در سال 1017 ه.ق برابر 1608 ميلادي دستهاي متشكل از 22000 سوار كه بخشي از سپاه و مردم امپراتوری عثماني بودند به ايران  آن زمان پناهنده شدند. حسن بيگ جلالي كه پيروزيهاي گستردهاي بر عليه سپاه عثماني كسب نموده بود، خود را سلطان  بخشي از تصرفات عثماني خواند. سرانجام ايل جلالي پس از مبارزات طولاني عليه امپراتوری عثماني و شكست و پيروزيهاي زياد به ايران پناهنده شده و مورد توجه شاه عباس صفوي قرار گرفتند. ابتدا به ايروان و سپس به تبريز رفتند.

سرانجام پيش از سال 1309 شمسي رضا شاه ايل جلالي را به مناطق بين همدان، تهران و ورامين تبعد كرد، ولي پس از شهريور 1332 شمسي به سرزمين اوليهي خود بازگشتند.

ايل جلالي از بزرگترين ايلات ‌‌كورد در آذربايجان غربي هستند که از ده طايفه و 59 بنهمال تشكيل گرديده است. يكي از طوايف ايل جلالي قزلباش ميباشد. قلمرو اصلی اين طايفه دامنههاي زيباي كوهستان «آگري» (آرارات) بود كه بعد از تعيين مرز ايران و تركيه، قلمروشان در خاك تركيه قرار گرفت. اين طايفه در زمان رضا شاه، از محل خود تبعيد و به نواحي خوي، مشكين شهر، ورامين و قزوين كوچانيده شدند و پس از تحمل رنجهاي زياد، در سال 1321 شمسي دوباره گروهي از آنان به موطن خود بازگشتند. طايفهي قزلباش از شش بنهمال رسولي، قولوكانلو، اوسقي، وليلو، راسقي و حاجيلو تشكيل گرديده است. طايفهي ديگر ايل جلالی، خلكانلو است كه آن طايفه نيز مورد غضب رضاشاه واقع شد و خالد آغاي جلالي پس از مقاومت و جنگ و گريز، عاقبت سركوب و اعضاي آن طايفه به شهرستان اهر تبعيد گرديدند و عدهاي هم به تركيه پناهنده شدند.

طايفه مصركانلو سومين طايفهي ايل جلالي است كه از بنهمالهاي شدي و ذكرلو تشكيل گرديده است. طايفهي جنيكانلو نيز داراي هفت بنهمال؛ عطهكر، سارويي، علي، مصطي، حسو، رستو و مرچك است. اوتايلو طايفهي ديگري از ايل جلالي است كه پيش از حكومت فتحعليشاه قاجار بخشي از طايفهي قندكانلو بودند كه در گذشته در منطقهي قفقاز بودند و پس از جدا شدن قفقاز از ايران به ناحيهي ماكو كوچ كردند. پس از جدا شدن از طايفهي قندلو خود را طايفهي اوتايلو ناميدند. اتايلو در زبان ترکي به معناي «اهل آن طرف» است. (معمولا اين اصطلاح در ادبيات محاورهاي مردم كورد در طول مرزهاي استعماري در قلب كوردستان «بارادي» يعني آن طرف ديگر مصطلح است) طايفهي علي محولي يكي ديگر از طوايف جلالي است كه از بنهمالهاي مرخه، ميرزا، سلو، مصطه جني تشكيل شده و اكنون يكجانشيناند. اين طايفه به گويش ‌‌كوردي «علمحولي» خوانده مي شود. به احتمال قوي دختر مبارز كورد «شيرين علمحولي» كه در زندان اوين و بهدست رژيم مذهبي اعدام شد، از اين طايفه است. دهمين طايفهي ايل جلالي، طايفهي قندكانلو است كه بخشي از آن در زمان حكومت رضاشاه به قزوين و تويسركان تبعيد شدند كه از اين ميان تعدادي بازنگشتند.

يكي ديگر از ايلهاي سرشناس‌‌كورد، ايل شكاك است. جمعيت اين ايل در شهر اروميه و پيرامون آن بهخصوص بخش صوماي برادوست تا پيرامون سلماس سكونت دارند. معروفیت اين ايل به خاطر اسماعيل آغای (سمكو) از تيرهي عبدويي است که عليه حكومت مركزی ايران قيام كرد. اسماعيل آغا رئيس ايل شكاك بود. اين ايل از تعدادي تيره و هر تيره از تعدادي طايفه و هر طايفه از چند بنهمال تشكيل شده است.

سرگذشت اين ايل و مبارزهي آن در راه اهداف و مطالبات مردم كورد، طولاني و مفصل است كه در اينجا بازگويي آن ممكن نيست. چون اين بخش از تاريخ ايران و كوردها بدون اغراض و مطابق واقعيت نوشته نشده است و مخالفين و موافقين  فراوان دارد. چون اين بخش از تاريخ در مورد كوردها از سوي مخالفين و دشمنان  مردم كورد نوشته شده است، جنايات و اتهامات زيادي را به اسماعيل آغا نسبت دادهاند. نگارنده در اينجا قصد دفاع از وي را ندارد، ولي يادآوری اين نكته ضرورت دارد، تمام افرادي كه در جبههي مخالف وي بودند، خود افرادي جنايتكار، خاطي و متعصب بودهاند.

در این روند تاریخی، رضا شاه از قدرت خوانین خيلي كاست و تلاش كرد تا آنان را هرچه بيشتر محدودتر كند. حكومتهاي قبل از رضاشاه نتوانسته بودند عناصر ايلي را با عناصر اجتماعي و سياسي بياميزند و در يك قالب بريزند. و از اينرو شهرنشينان، ايلات و عشاير را خطري تشخيص داده بودند كه بالقوه مايهی تهديد امنيت كشور به حساب ميآمدند و اين مطلب عليالخصوص در آذربايجان و كوردستان مسائلي را پيش كشيده بود كه بياهميت نبودند و ميبايستي راه حلي براي آن يافته ميشد. از سوي ديگر رضاشاه كه در راه تجدد ايران ميكوشيد وجود ايلات و عشاير را مناسب با اوضاع و احوال جهان  معاصر نميديد. خطاي رضاشاه در اين بود كه به تجدد اجباري توجه داشت. از اين جهت در صدد برآمد تا مسئله را با تغييرات اساسي و انحلال تشكيلات ايلي و مانع شدن از ييلاق و قشلاق كردن  آنان حل كند و چادرنشينان را به كشاورزان مبدل گرداند. هرچند اكثريت مردم ايران از اين سياست رضا شاه پشتيباني ميكردند، اما اين سياست بدون تمهيدات و مقدمات كافي به مرحلهي اجرا درآمد. هيچ مطالعهي دقيقي دربارهي امكان  اسكان عشاير يا تأثير انحلال تشكيلات عشايري در اقتصاد ايران بهعمل نيامده بود. بسياري از خوانين را تبعيد كردند و از ييلاقكردن  سالانهي عشاير جلوگيري كردند. در همهي موارد مكانهاي مناسبي جهت اسكان  عشاير انتخاب نميشد. حوائج آنان از نظر بهداشت و تعليم و تربيت به حد كافي تأمين نميشد و از نظر آموزش كشاورزي و تدارك ابزارآلات كشاورزي تسهيلات لازم براي عشاير فراهم نميشد تا بتوانند از اين راه آنان را به تغيير زندگانی ايلي و تحول از مرحلهي شباني به مرحلهي كشاورزي ياري كنند.

 شكي نيست كه انسان از آزادي فردياش در برابر ارادهي جمع دفاع ميكند. بخش زيادي از تلاشهاي انسان گرد محور وظيفهاي ويژه يعني سازشدادن  خواستههايش با خواستههاي فرهنگی جمع، كه رهاورد خوشبختی اوست، میگردد.

در فرايند رشد فرد برنامهي اصل لذت، كه دستيابي بر خوشبختي است و براي دستيابي به خوشبختي جذبشدن به يك اجتماع انساني و سازگارشدن با آن شرطي است اجتنابناپذير. رشد فرد محصول تأثير دو حركت است، تلاش براي رسيدن به خوشبختي كه معمولا به آن «خودپرستي» گفته ميشود و تلاش براي پيوستن به ديگران در قالب يك اجتماع كه آن را هم «نوعپرستي» خواندهاند. بنابراين، تجدد و تمدن يك فرايند اجتماعي و ديالكتيكي است. درك آن نيازمند تكامل مادي و معنوي (فرهنگي) تاريخ و روانشناسی فردي و اجتماعي است. در اين فرآيند مهمترين هدف، وحدت انسانهاي منفرد است. وجوه مشترك فرايند تمدن و رشد فرد را ميتوان در راستاي بسيار مهم جستجو كرد و وجدان عمومی تمدن و وجدان فردي از همان دوره خاستگاهي مشترك داشتهاند. اين برداشت مأخوذ است از تأثير برجايمانده از شخصيت رهبران بزرگ، مرداني با انديشههاي والا، و يا آنانی كه وجودشان آیينهي تمامنماي يكي از انگيزههاي بشري در نابترين و نيرومندترين شكل خود بوده است. اگر رشد تمدن و رشد فرد داراي چنين وجوه مشترك عمدهاي هستند و اگر هر دو از شيوههايي يكسان بهره ميبرند، آيا مجاز نيستيم به اين نتيجه برسيم كه برخي از تمدنها يا به عبارت ديگر، برخي از دورههاي تمدن تحت تأثير تلاشهاي فرهنگي و سياسي دستخوش گسست و قطع روابط خود با واقعيتها ميشود. اگر به اين موارد توجه نكنيم، همانگونه كه تجربه كردهايم، اين شرايط نهتنها براي انسانها بلكه براي انديشهها نيز بسيار خطرناك است. از قول يك منتقد؛ وقتي انسان هدف كوششهاي فرهنگي و شيوههاي دستيابي بر آنها را بررسي ميكند، به اين نتيجه ميرسد كه هيچ يك از اين كوششها به زحمتاش نميارزند؛ و حاصل آن فقط اموري است كه فرد توان تحملش را ندارد. اكنون دهها سال پس از رضا شاه، اين پرسش،كه از طرف زيگموند فرويد مطرح شده، در ذهن متبادر ميشود؛ «رشد فرهنگ و تمدن از طريق غريزهي تجاوزگري و ويرانگري تا چه اندازه ميتواند ناگواريهاي زندگی مشترك انسانها را از ميان بردارد؟» اين از مواردي بود كه نه رضا شاه و نه دستگاه حكومتي كه وي در رأس آن قرار داشت، قادر به درك علمی آن نبودند. ظاهرا آنان بر اين تصور بودند كه براي ايجاد يك اجتماع بزرگ انساني بهتر است خوشبختی فرد و يا اقليتي (عشاير و قبايل) ناديده گرفته شود.

بدون ترديد افراد زيادي بودند كه از تغيير ساختار عشاير با توجه به حوادث گذشتهي آنان خشنود بودند. دولت هم به نوبهي خود نميكوشيد تا ايلات و عشاير مخالف را با هم آشتي دهد. گاهي برخي طوايف مجبور بودند به نقاط ديگر كوچ كنند، به جاهاي كه ديگر نميتواستند مطابق آداب و رسوم قديم خود به سر برند. گلبغيها را از كوردستان به همدان و اصفهان و يزد كوچ دادند. در طي اين نقل و انتقال چندان برآنان سخت گرفتند كه به كوهستانها و ارتفاعات پناه ميبردند و ماهها جنگيدند. هرچند آنان پس از استعفاي رضا شاه به مناطق خود برگشتند، اما تلفات آنان در نقل و انتقال زياد بود. بعد از برگشتن آنان بسياري از ترکهاي كه جايگزين آنان شده بودند كوردستان را ترك كردند. در فاجعهي بين دو جنگ جهاني در سال1930 هزاران خانوار از مناطق شمال استان آذربايجان غربي به آلاداغ اهر به زور كوچانده شدند. شش ماه بعد هزاران خانوار ديگر از ايل جلالي در مناطق ماكو و دامنههاي آرارات به دستور ميرپنج به سوي اردبيل و قزوين تبعيد شدند كه بيشترشان بعد از استعفاي رضا شاه بازگشتند. در سال 1310 نيز چندين طايفه به آلاداغ تبعيد شدند. در مرحلهي بعد پنج هزار خانوار را روانهي اردبيل، قزوين و دماوند كردند. آنچه جاي تأسف و تأثر است، اين استكه در اين اقدامات غير انساني بيشتر عشاير، قبايل و طوايف كورد در طول راه از گرسنگي و بيماري تلف شدند و زنان و دخترانشان مورد تجاوز قرار گرفتند و بقيه آسيميله شدند. بدينسان روشن است علت مبارزات مردم كورد ناشي از تاب نياوردن در برابر حرمانهايی است كه فرهنگ بالادست (ملت حاكم) آرمانهاي فرهنگی خود را بر وي تحميل ميكرد و ميكند.

سياست عشايری رضا شاه چون غلط و بسيار غيرانساني اجرا شد و هدف اصلي هم كوردها بودند، و اهداف سياسي و آپارتايدي، مخصوصا در مورد مردم كورد در پشت سر خود داشت، ضربهي سهمگينی بر ساختار عشاير كورد وارد كرد و آنان گرفتار فقر و تهيدستي شدند. تأثير آن بر اقتصاد كشور به حدي بود كه خود رضا شاه در سالهاي آخر سلطنت خود ناچار شد اين سياست را تعديل كند و پس از اينكه درسال 1941 برابر1320 شمسي استعفا داد، مسئلهي عشاير كه به هيچروي نتوانسته بود حل كند، دوباره از پرده بيرون افتاد. بسياري از خوانين  تبعيدشده به مناطق خود بازگشتند. عشاير طبعا به ادامهي زندگی ايلي راغب بودند و از گردننهادن به فرمان حكومت مركزي بيزار بودند. كوردستان در حكم مسئلهاي بوده كه پيوسته دولت ايران با آن مواجه بوده است.

بدون ترديد آزادی فرد رهاورد تمدن نيست. اين آزادي پيش از آنكه تمدني وجود داشته باشد وسعت بيشتري داشت. اما از آنجايكه يك فرد به ندرت ميتوانست از آن پاسداري كند آنگونه كه بايد مورد ستايش قرار نميگرفت. رشد تمدن محدوديتهايی را بر آزادي تحميل ميكرد اما عدالتخواهانه آن است كه كسي اين محدوديتها را ناديده نگيرد. بدون ترديد علت پيدايش گرايش به آزادي در يك اجتماع انساني عصيان  آنان نسبت به يك بيعدالتی موجود است، امري كه ميتواند موجب رشد بيشتر تمدن گردد. بر اين اساس كساني كه جنبش رهاييبخش كوردستان عليه بيعدالتي و ستمگري را سركوب ميكنند، آگاهانه يا ناآگاهانه به رشد تمدن كمك نميكنند، بلكه بهسان نيروهاي بازدارندهي تمدن از رشد و شكوفايياند. علت اصلی عدم تكامل سياسي و فرهنگي در كشورهاي حكمفرماي كوردستان، سركوب جنبش كورد بوده است. آزادي ممكن است با تمدن سازگار بماند، اما همانگونه كه برخورد با جنبش رهاييبخش كوردستان در خاورميانه و اوضاع كلی خاورميانه نشان ميدهد، تمدن گاهي نيز ممكن است از تهنشست شخصيت اوليهی انسانهاييكه تمدن رامشان نكرده است، سر برآورد و همين امر سبب ستيز آنان با تمدن گردد. یک مصداق این گفته اوضاع فعلی خاورمیانه و تركيه و ناتوانايي آن در عضويت اتحاديهي اروپا به دليل سركوبيهاي سياسي و فرهنگي، بهخصوص در حق مردم ‌‌كورد است. اقدامات رضا شاه هم در اين چارچوب ميگنجد. بنابراين، ممكن است شوق انسان در دستيابي به آزادي منتج از مخالفت او با برخي از جنبهها و خواستهاي تمدن و يا تمامی آن شود.

در هر صورت، بحث در مورد تیره، طایفه و ایلات کورد و نقل و انتقال آنان، بحثی گسترده است که نیازمند تحقیق و بررسی عمیق و گستردهی جداگانه است.

د– عامل دیگر در دیاسپورای کوردها، تولید و فرایند اقتصادی است. تنها از طريق مقايسه و تطبيق يك جامعه با جوامع ديگر است كه میتوانيم كشف كنيم هر جامعه در چه جهاتی در نوع خود منحصر و يگانه است. هماكنون ملل غرب به دليل عالیترين سطح تكامل نيروهای مولد و فناوری در توليد، در عالیترين سطح از روابط (هر چند ناسالم و غارتگرانه) با ملل ديگر قرار دارند و در جهان به راحتی برای حفظ منافع ملی خود به صورت يكپارچه اعمال نفوذ ميكنند و تغييراتی را كه با منافع آنها هماهنگی دارد به وجود میآورند. اما ملت كورد به دليل مداخلات خارجی، تجزيه سرزمين، حاكمشدن ديگران بر سرنوشتش، سلب فرصت بهرهبرداری از ثروت و سامان و منابع طبيعیاش و عدم يكپارچگی ارضياش، از پايينترين درجهی تكامل نيروهای مولد برخوردار است و اصولا توليدی از خود ندارد و تبديل به كاركن و بازار مصرف كالاهای ديگران شده است و در روابط بينالملل خود در پستترين سطح در ميان ملل جهان قرار دارد. به اين ترتيب يكی در اوج رفيع، ديگری در پست حضيض قرار دارد.

يك قوم يا ملت زمانی به اوج ترقی تاريخی خود میرسد كه از حد اعلای قدرت توليدی برخوردار میشود. مخالفت شديد كشورهای منطقه با الحاق دوبارهی شهر كركوك و خانقین و… به سرزمين كوردستان و تسلط کوردها بر سرزمینشان در روژاوا به خاطر نگرانی آنان از همين قدرت توليدی ملت كورد است كه در صورت دستيابی و استفاده از منابع نفتی كركوك بدان دست خواهد يافت.

عامل اقتصادی در دیاسپورای مردم کورد بسیار مؤثر بوده است. یعنی فقر و تهیدستی مردم کورد را ناچار به مهاجرت به کلانشهرها و یا اروپا میکند، که میتوان آن را  دیاسپورای پنهان یا خاموش نامید. چگونه میتوان ثروتمند و دارا شد؟ با كار، فعاليت و توليد اقتصادی. توليد اقتصادی از ابتدای اقدام بشر به توليد، در درجهی اول مستلزم نيروی كار انسانی، سرزمين و منابع آن است. زمين عبارت است از سطح زمين، بالای زمين (اقليم) آن و زير زمين (منابع) آن. بعد از زمين در شرايط حاضر نياز به سرمايه است. سرمايه يكی از عوامل اصلی توليد و عنصری جداییناپذير از فعاليتهای اقتصادی هر جامعه و چگونگی تأمين آن از منابع داخلی و يا خارجي در شرايط حاضر مورد بحث است. نيروی كار انساني با بهرهگيری از تكنولوژی، عوامل يادشده را تركيب و فرايند توليد را به وجود میآورد. وسايل توليد (اعم از زمين، ابزار، منابع و تكنيك) و كار (نيروی انسانی) همواره عوامل توليد هستند و اشكال اجتماعی توليد هرچه باشند، اين دو مورد همواره عوامل آن باقی میمانند. دگرگونی اقتصادی، در امر وضعيت قدرت سياسی در جامعه نقش مهمی دارد. تمركز قدرت سياسی نيز در بسياری از موارد توأم با قدرت اقتصادی است. قدرت سياسی بسته به نوع ساختار اجتماعی جامعه فرق میكند.

جامعهی ‌‌كورد را از نظر اجتماعی و اقتصادی در شرايط سنتی باقی گذاشتهاند، مانع سرمايهگذاری و بومیشدن صنعت در كوردستان شدهاند. مشخصههای چنين اجتماعی آن است كه در آرامش عاری از حركت به سر میبرد. تكنيك يا در آن وجود ندارد و يا در سطح بسيار ابتدایی است، مهمترين محصولاتش، محصولات كشاورزی و دامی آنهم به شيوهی سنتی توليد ميشود و تحولاتی در آن پديد نمیآيد. تغييرات و تحولات اقتصادی و اجتماعی يا وجود ندارد و يا بسيار كند است. اين اوضاع از سوی دشمنان  ملت كورد عمدا به كوردستان تحميل شده است. يخ اين سنتها را که یکی از عوامل مؤثر در دیاسپورای کوردهاست، بايد رو به ذوبشدن برد و جمود سنتی جامعهی كورد را كه محصول منافع و سود ديگران و سلطهی استعمارگری آنان است درهم شكست تا تحرك اجتماعی و حرفهای را در گسترهی جغرافيای كوردستان فراهم ساخت. خروج از سکون و آغاز به تحرک شرط اساسی توسعه است، مجموعهای از فرآیندهایی که خصلتی تصاعدی دارند و در عین حال مقوم یکدیگراند. فرآیند تشکل (یا انباشت) سرمایه و بسیج منابع؛ تحول نیروهای تولید و افزایش باراوری کار؛ تأسیس دولت مستقل و شکلگیری هویت ملی؛ گسترش حقوق مشارکت سیاسی؛ گسترش شهرنشینی؛ گسترش تعلیم و تربیت رسمی به زبان ملی (مادری)… دربرگیرندهی مقولهی توسعهاند.

در اين فرآيند نيروی كار و يا پرورش نيروی كار مطلوب يكی از عوامل مهم در مسير انتقال از يك جامعهی سنتی عقبمانده به يك جامعهی نوين  پيشرفته است. شرط چنين فرآيندی آموزش و پرورش و بهويژه آموزش به زبان مادری در سطح ملی است. اين آموزش در كوردستان با اجبار با زبان غيرمادری انجام میگيرد و چون در راستای اغراض ديگران است نه شكوفایی جامعهی كورد، نتوانسته است و نمیتواند به شكستن قيدوبندهای خرافی در جامعهی كورد و يكنواختكردن منجر شود و يا نابرابريها را كاهش دهد. جامعهای كه فاقد قوام اقتصادی، اجتماعی و سياسی باشد و در زير سلطه و يوغ ديگران به سر برد و سرزمين و منابعش را غارت كنند و نيروی كارش بندهی ديگران باشد، نمیتواند ثروتمند و دارا شود و به فقر توأم با بيسوادی پايان دهد.

كوردها تا به رهایی ملی دست نيابند نمیتوانند بر اين تگناهای خود غلبه كنند. از اين لحاظ هم، جنبش كورد يك جنبش ملی و رهاییبخش است. در صورت فقدان فرايند دموكراتيزاسيون  واقعي، اين بیعدالتيها انگيزهی قوی برای ايجاد دولت مستقل كورد به وجود میآورد.

بهرهبرداری از منابع و زمين و توليد و توسعهی اقتصادی در هر جامعه و كشوری ارتباط مستقيم با انرژي و رابطهي آن با سطح تكنولوژی دارد.

دولتهای اشغالگر كوردستان با اعمال سياستهای منطقهگرایی كوردستان را از هرگونه سطح تكنولوژی محروم كردهاند، حتی در سطح توليد بسيار سنتی هم به دليل اقدامات سركوبگرانه و تخريبی در عقبماندگی بيشتری نگهداشتهاند. اينهم در شرايطی است كه سرزمين كوردستان به دليل فراوانی آبهای جاری و خاك حاصلخيز مستعدترين مناطق توسعه بهويژه در زمينههای كشاورزی و صنايع تبديلی مرتبط با آن به حساب میآيد. تنها باغهاي زيتون در روژاوای كوردستان كه در اشغال دولت سوريه است، در جهان كم نظيرند.

از آنچه كه بيان شد ميتوان چنين نتيجهگيري كرد؛ منشاء كليهي ثروتها و فرهنگها كار و طبيعتي است كه كار انساني به عنوان بخشي از طبيعت بر روي آن صورت ميگيرد. از آنجا كه انسان از آغاز نسبت به طبيعت، يعني منشاء اصلی تمام عوامل و اسباب كار، در مقام يك مالك رفتار كرده و طبيعت را در تملك خود دانسته است، كار جمعي انسان (جامعه) به منشاء ارزش مصرف و در نتيجه منشاء ثروت، مبدل گشته است. بنابراين كار وابسته به طبيعت است. در نتيجه انسان  «كورد» مايملكي جز قدرت كار خود (اعم از نيروي كار انساني و طبيعتي كه بر آن زندگي ميكند) ندارد، بردهي انسانهاي ديگر است كه خود را مالك شرايط مادي كار او ساختهاند، پس انسان  «كورد» تنها با اجازهي اشغالگران سرزمين خود ميتواند كار كند و روزگار بگذراند. بیهوده نیست که میلیونها انسان  کورد در کلانشهرهای کشورهای چهارگانە حاکم بر کردستان و یا در اروپا آواره و دربهدر شدهاند.

از آنجا كه كار منشاء كليهي ثروتهاست، پس هيچكس در جامعه نميتواند ثروتي بهدست آورد مگر به عنوان محصول كار، در نتيجه اگر شخص و ملتي خود كار نكند، بايد از حاصل كار ديگران زندگي كند. اساس علمي يا رابطهي حقوقی حكومتهاي اشغالگركوردستان و مردم كورد همين موضوع است. تمام شرايط مادي كار ملت كورد، اعم از طبيعتي كه بر آن زندگي ميكند (سرزمين كوردستان) و نيروي كار او به عنوان كار انساني و نتيجهي حاصل از آن در تملك و اختيار غير است. لذا به راحتي ميتوان ثابت كرد كه كوردستان مستعمره است. حتي مستعمرهاي مادون استعماركلاسيك! چارهي كار در درجهي اول رهايي ملي است تا از اين طريق، بساط اين نفرت اجتماعي و سياسي را برچيد.

در شرايط فعلي تمام ابزار و شرايط مادي كار در كوردستان در انحصار سرمايهداري و حكومتهاي اشغالگر حامي آنان است. اين شرايط، علت فقر و بندگي ملت كورد در تمام جلوههاي آن است. اگر در زمينههاي مختلف اقتصادي، سياسي، فرهنگي، حقوقي و اجتماعي تفاوتي وجود نداشت، تفاوتي ميان ملت ‌‌كورد با ساير ملل (حكمفرماي كوردستان) نميتوانست وجود داشته باشد.

بنياد روابط حكومتهاي اشغالگر با كوردستان بر اين پايه استوار است كه شرايط مادی توليد اعم از زمين و سرمايه در تملك ملل اشغالگر قرار داشته باشد، در حاليكه فرد «كورد» تنها مالك شرايط انساني توليد، يعني نيروي كارند كه مجبورند به غير بفروشند. وقتی این نیرو به دلیل عقبماندگی کردستان، در سرزمین مادری خریدار ندارد، لزوما در بازاری خارج از کردستان عرضه میشود. اگر امنیت جانی مردم کورد را هم لحاظ کنیم، این اساس و راز دیاسپورای کوردها در کلانشهرهای کشورهای چهارگانه و در اروپاست.

كوردها پس از قرنها زحمتكشيدن براي ديگران و كار بندهوار در خدمت استثمارگران، بايد امكان كار براي خود، آن هم متكي بر كليهی پيشرفتها، تازهترين تكنيكها و فرهنگ بهوجود بياورند. اين تبديل كار بندهوار به كار براي خود كه بزرگترين تحول در تاريخ بشر است، بهآساني و بدون مبارزهي جدي بر عليه استثمارگران، بهدست نميآيد.

 مهمترين لحظهها آن لحظاتی هستند كه تودههای عظيم بشری اجبارا از وسايل توليد معاش سنتی كنده شده و ناگهان به بازار كار پرتاب میشوند. اگر جنبش ملي رهاییبخش ملت كورد به پيروزی دست نيابد، باز هم ابزار كار، به وسيلهی بردهگی، بهرهكشی و بینوایی مردم كورد تبديل خواهد شد. نقش این عوامل اقتصادی در دیاسپورای کوردها نادیده گرفته شده است.

كوردها علاوه بر اينكه عضوی از مجموعهی ملل جهان و سرزمين «كوردستان» مساحتی از كرهی ارض است، هنوز هيچ بهرهای از آن نبرده و هيچ جايگاه مهمی در ميان ملل جهان پيدا نكردهاند. در نتيجه هيچ ندارد و نداشتن يك مقولهی صرف نيست، نداشتن هولناكترين واقعيت است. امروزه انسان و يا ملتی كه هيچ ندارد، هيچ است. زيرا بهطوركلی از هستی و بهطور اولي از هستی انسانی جدا شده است، زيرا شرط عدم تملك، شرط جدایی كامل انسان از عينيت خود است. تملك بسيار واقعی و مالكيت مشاع ملت ‌‌كورد، دیاسپورا، گرسنگی، سرما، بيماری، تبهكاری، تحقير، بلاهت، آهن و خون، سياهچال و شكنجه، ژينوسايد و كل نامردمیها و بیقاعدگیهاست. به حق بهرهمندی از سرزمينش لطمه زدهاند، صاحب زمين اما از حق استفاده و بهرهمندی از آن محروم و مورد سوءاستفادهی ديگران است. بدين ترتيب حق حاكميت و مالكيت يك قوم تاريخي بر سرزمينش را رد میكنند.

كوردها نه ميتوانند آزادانه راهشان را انتخاب كنند و نه در موقعيت اجتماعي، سياسي و اقتصاديشان برداشت آزادانه داشته باشند. به نظر ميرسد كه آنان تنها آزادند كه فرمانبري كنند و تحت سلطه و استعمار باشند. اين نتيجهی رفتار كثيفي استكه از طرف دولتهاي تكاملنيافتهي سياسي در حق كوردها انجام ميگيرد. از نظر گافمن،كارهايكثيف وظايفي را در بر ميگيرد؛ «ناپاكيزه، نيمه قانوني، بيرحمانه و يا به دلايل ديگر خوار و خفيف كننده باشند».

هر چند كه انسانها از جهت هستيشناختي واقعيت اجتماعي را ميسازند، اما اين ساخت در چارچوب محدودههاي يك جهان اجتماعی الزامآور صورت ميگيرد. اين الزامها براي مردم كورد، موقعيت و جايگاه مادون استعمار كلاسيك است كه گرفتار آن هستند. مبارزهي خلق كورد در اساس تلاشي است براي ازميانبرداشتن اين الزامها. كوردها بايد تلاش كنند تا چيزي را كه در جهانشان نمييابند، بسازند و در همين جهان سامان دهند. سرنوشت تمام مبارزات خلق كورد در همين تغيير نهفته است.

رشد سرمايهداری در كشورهای اشغالگركوردستان و رونق بازرگانی و توسعهی كار در كارخانهها، بنگاهها و شركتهای سهامی جديد و غيره ورشكستگی اجتنابناپذيری را به دنبال داشت و آنهم ورشكستگی تودهی صاحبكاران كوچك بود كه خانهخراب شدند و تودههای كارگر و ساير تهيدستان كورد را به صف بيكاران راند. تمام كساني كه دراثر فقدان زمين برای زراعت، عدم وجود كارگاههای كوچك و عدم امكان اشتغال در كوردستان به صف بيكاران و كارگران كارهای پست در دیاسپورا رانده شدند، پرولتاریا هم به حساب نمی‌‌آیند. آنها از لحاظ وضعيت خود بينوا و از لحاظ ايدئولوژی خرده بورژوا هستند.

در كوردستان حتی توليد كوچك هم كه بر ويرانيهای اقتصاد مبادلهای صورت میگرفت وجود نداشت. هر قدمی كه علم و صنعت به جلو برمیدارد به طور گريزناپذيری و بیامان به اركان توليد كوچك در جامعهی سرمايهداری خدشه وارد میکند. اين قانون سرمايهداری در مورد كوردستان توأم با خشونت و سركوبی وحشيانه بوده است، بهنحوی كه در هيچ زمينهای به كوردها فرصتی داده نشده است. در نتيجه كار توليدكنندگان كوچك و ثابت كه بقاء و يا رشد آنها در شرايط سرمايهداری آنهم با رفتاری استعماری امكان ندارد، اقتصاد روستایی را در چنين شرايطی در بنبست قرار میدهد. با ويرانی هزاران روستا كشاورزی كوردستان را نابود و روستائيان را وادار به مزدوری در ارتشهای خود كردند و یا در دیاسپورا حیران و سرگرداناند.

اگر چه حمايت از بخش كشاورزي و حفظ طبيعت روستايي از مهمترين نگرانيها در برخي كشورهاي پيشرفتهي صنعتي نظير اسپانيا، فرانسه، ايتاليا و ژاپن ميباشد، ولي اقتصادهاي آنان توانايي جذب كشاورزان در بخشهاي ديگر را دارند. در مقابل، چنين ظرفيتي را در اقتصادهاي جهان  درحالتوسعه شاهد نيستيم. در آنجا ايجاد شغل در بخش صنعتي همگام با تقاضا براي شغل پيش نميرود. كشاورزان نيز به شهرهايي ميآيند كه توان جذب آنها را نداشته يا سعي در مهاجرت به كشورهاي ديگر دارند كه بيشتر غيرقانوني انجام ميگيرد. اين موارد براي دهقانان کورد راندهشده از زمين  خود در دیاسپورا، با نگرانيهاي ديگر نيز همراه است. به دليل برخوردهاي سياسي و آپارتايدی قومي و مذهبي و زباني و ناتوانی تخصصي و بيسوادي يا كم سوادي، تنها شانس براي آنها كارهاي پست خدماتي و ساختمانسازي، دستفروشي و قاچاق است. بنابراين اگر ادعا شود كه «جهانيشدن» شكل ديگري از « استثمار و بهرهكشی سرمايهداري» است، چندان نامعقول نيست.

از سوی دیگر، به علت ويرانی روستاها و كشاورزی در كوردستان، انسانهای بیكار به بازار كار خارج از كوردستان سرازير میشوند كه باعث كاهش دستمزد و در نتيجه پايينآمدن موقعيت مادی و معنوی طبقهی كارگر ملل حكمفرمای كوردستان میشود. از همه مهمتر در مراكز صنعتی و بازرگانی، طبقهی كارگر به دو بخش متخاصم كارگران خودی و غيرخودی (كورد) تقسيم میشود كه همديگر را عامل كاهش دستمزد خود تلقی كرده و ابراز تنفر از يكديگر مینمايند. كارگران خودی در مقابل كارگر كورد خود را جزئی از كشور و دولت حاكم به شمار میآورد و در اين حالت تبديل به ابزاری میشوند در دست حاكميتهای مستبد و ارتجاعی عليه كوردستان و در نتيجه باعث استحكام تسلط دولتها بر خودشان میشوند. آنان تعصبات ملی، مذهبی و اجتماعی عليه كارگر كوردستانی را گرامی میدارند. سرکوب کردستان زیان دوسویه دارد.

برخورد آنان با كارگر كورد و يا اصولا هر كارگری غير از مليت خود مانند بر خورد سفيدها بر عليه سياهان در آفريقای جنوبی (در زمان سلطهی سفيدها) است. بنابراين اگر اخباری مبنی بر بيكاري، ضربوشتم و يا حتی كشتهشدن كارگران كورد در مناطقی غير از كوردستان شنيده مي شود به همين خاطر است.

كارگر كورد هم كارگر غيركورد را بهعنوان شريك جرم و هم بهعنوان آلت دست دولتهای اشغالگركوردستان میبيند. بهويژه در ايران  اسلامی تعصبات مذهبی را به اوج خود رساندهاند. اين تضاد و تناقضات بهوسيلهی مطبوعات، رسانههای گروهی، منبر و بهطور خلاصه بهوسيلهی تمام ابزارهایی كه در خدمت طبقات حاكمهی دولتهای اشغالگركوردستان قرار دارند، بهطور مصنوعی و برنامهريزیشده زنده نگه داشته و تشديد میشود. اين رازی است كه دولتهای اشغالگركوردستان قدرت خود را بهوسيلهی آن حفظ میكنند و از اين موضوع نيز كاملا آگاهاند. اين امر هرگونه همكاری صادقانه و جدی بين طبقات كارگر و دهقان كورد با كارگر و دهقان ساير ملل را غيرممكن میسازد. دولتهای اشغالگر را نيز قادر میسازد كه هرگاه مناسب تشخيص بدهند، اختلافات اجتماعی را به قلدری و در هنگام نياز به جنگ بين ملل تبديل كنند.

این وضعیت بیانگر آن است؛ آگاهی طبقهی کارگر نمیتواند آگاهی واقعی سیاسی باشد مگر آنکه کارگران بیاموزند که در برابر همه و هرگونه نمونهی خودکامگی، ستم، زور و سوءاستفاده، صرف نظر از اینکه چه طبقه، رنگ، نژاد، جنسیت، قوم و ملتی قربانی آن باشد عکسالعمل نشان دهد.

بنابراين مهمترين هدف انقلابيون، روشنفكران، نويسندگان، وكلا و ساير اقشار ملل حاكم تسريع انقلاب اجتماعی و سياسي در كوردستان است. تنها راه تسريع آنهم رهایی ‌‌كوردستان است. وظيفهی آنان اين است كه در همهجا مسئلهی اختلاف بين ملل منطقه با كوردستان را پيش كشند و آشكارا از كوردستان حمايت نمايند. وظيفه‌‌ی اساسي اين است كه به كارگران، دهقانان و ساير اقشار ملل حكمفرمای كوردستان قبولانده شود كه برای آنها رهایی ملی كوردستان نه يك امر و مسئلهی عدالتخواهانهی انتزاعی يا احساسات بشردوستانه است، بلكه اولين شرط رهایی اجتماعی و سياسی خود آنهاست.

به اين خاطر است؛ دولتهاییكه از لحاظ ملی رنگارنگاند، يعنی دولتهای متشكل از مليتهایی مختلف كه از دولتهای ملی متمايزند هميشه دولتهایی هستند كه صورتبندی داخلیشان به دلايل گوناگون غير‌‌عادی و يا تكاملنيافته و عقبمانده باقی ماندهاند. به اين جهت است كه سركوب ‌‌كوردستان موجب عقبماندگی ملل حكمفرمای آن هم شده است.

صرفنظر از جهتگيريهاي نظري در خصوص اقتصاد، سه قلمرو دسترسي به منابع، زمين، آب و مواد خام، توليد به معناي تبديل منابع طبيعي به صورتهاي قابل استفاده و مبادله يعني توزيع كالاها و خدمات در ميان اعضاي جامعه، حقوق افراد و گروهها، سازمان و ماهيت توليد، حركت كالاها در جامعه يعني مبادله يا بازتوزيع در جامعه و شكلگيري نهادهاي سياسی دولت و جامعهي مدني و نقش تجارت، مقولات بعدي و مرتبط با قلمروی سهگانهي فوق مطرح است.

هر گروه، اجتماع يا ملتي براي تضمين  منابع خود، بايد به تداوم دسترسي به منابع موجود در يك ناحيهي معين كموبيش اطمينان داشته باشد. آنها اينكار را با تثبيت يك سرزمين  خاص به اصطلاح معاصر سرزمين ملي انجام ميدهند. ريشههاي استعمار به اين موضوع برميگردد، زيرا با ورود مكانيك و توليد كارخانهاي و از اين طريق گسترش تكنولوژي و توليد انبوه و انباشت بازارهاي ملی كشورهاي پيشرفتهي غربي، آنان را متوجه بازار و منابع استراتژيك نظير انرژيهاي فسيلي در سرزمينهاي ديگر كرد.

از لحاظ تاريخي درجهي مرزبندي يك سرزمين و دفاع از آن به این امر بستگي دارد که مردم ساکن این سرزمين چه سودها و يا زيانهايي از حقوق انحصاري نسبت به آن ميبرند. گروهي كه سرزمينش را مرزبندي و از آن دفاع ميكند منابع موجود در آن سرزمين را براي خود حفظ ميكند. اما پاسداري از يك سرزمين به زمان و توانايي نياز دارد كه ميتوان آن را صرف فعاليتهاي ديگر كرد. اينكار بيخطر هم نيست، زيرا دفاع از مرزهاي يك سرزمين ممكن است، مانند مورد كوردها در دفاع از سرزمين كوردستان، به تلفات انساني بينجامد. در ضمن، اتكاء به منابع يك منطقهي محدود، ممكن است زيانبار نيز باشد. اين موضوع از گذشته موجب جنگ و جدال، كوچ و آوارگي، قتلعام و استعمار و اشغال سرزمين ديگران از سوي جوامع و ملل قدرتمندتر تاكنون شده است. سرزمين هيچ قوم، اجتماع و ملتي به اندازهي سرزمين كوردها «كوردستان» گرفتار تجاوز، استعمار، اشغال و قتلعام نبوده است.

هرچه زيانهاي اينكار بر سودهاي آن بچربد، تعلق به يك سرزمين نيز آسانگيرانهتر خواهد بود. ولي هرچه كفهي سودهاي مرزبندي و دفاع از سرزمين بر زيانهاي آن سنگيني كند، وابستگي به يك سرزمين بيشتر خواهد بود. يكي از انگيزههاي اصلي كشورهاي غربي در «خاورميانه» و يا كشورهاي اشغالگر در «كوردستان» كه هم فرزندان خود را به كشتن ميدهند و هم فرزندان ديگران را ميكشند، همين سودهاي كلان از علل اصلي آن ميباشد. حفاظت از يك سرزمين، چه سرسختانه و چه سهلانگارانه، تنها نخستين گام در امر تنظيم دسترسي به منابع بهشمار ميآيد. همین موضوع مهمترین علت جنگهای جهانی بود. هر جامعهاي اصولي دارد كه ميگويد چه كسي ميتواند چه منابعی را تحت چه شرايطي استفاده كند. يكي از مهمترين اصول كشورهاي غربي اصل مالكيت خصوصی دارايی يا مالكيت مطلق است، اما اين حقوق را براي ملل تحت سلطه و اشغال، مانند ملت كورد، به رسميت نميشناسند و سرزمين كوردها توسط استعمارگران اروپايي تجزيه و مالكيت آن را به ديگران واگذار كردهاند. بدينگونه سرزمين كوردها «كوردستان» تحت اشغال و دهها ميليون انسان کورد هيچگونه حق حاكميتي بر سرزمين آبا و اجدادي خود را ندارند. در واقع تهيدستي و آوارگی كوردها در متروپلها و کشورهای غربی، ناشي از عدم حاكميت بر سرزمين خود و منابع موجود در آن است.

ر- در شرایط جهانیشدن، اوضاع برای مردم کورد به مراتب پیچیدهتر میشود. بررسی چگونگي رسيدن انسان به مرحلهی صنعتي و مابعد صنعتيشدن و پيامدهاي جامعهي صنعتي و مابعدصنعتي براي ساير نقاط جهان، مانند كوردستان كه در عين اشغال در استعمار مادون  كلاسيك به سر ميبرد، مورد توجه انسانشناسان قرار گرفته است. پس از جنگ جهاني دوم بود كه به انسانشناسي شهري و بررسي جوامع پيچيده توجه شد. انديشمندان  انسانشناسي متوجه شدند كه هيچ رشتهاي به تنهايي نميتواند فراگردهاي بسيار پيچيدهی جوامع نوين را ادراك كند. براي تحليل درست اين فراگردها به دانش اقتصادي، آگاهي تاريخي، علم سياست، جامعهشناسي و نيز انسانشناسي از ابعاد گوناگون نياز است.

توليد معيشتي و سنتی كشاورزي و شباني (نگهداري دام و رمه) در كوردستان، نظام توليد روستايی خوراك به حساب ميآيد. شهرها حتي تا اين اواخر در رابطه با اقتصاد روستايی كوردستان چيزي بيش از كانونهاي مديريت و بازرگاني نبودهاند كه براي ادامهي خدمات به روستاهاي پيرامون كه خوراك اين شهرها را فراهم ميكنند، صرف نظر از ميليتاريسم و تخريب روستاها در عملياتهاي سنگين  نظامي، نقش بيشتري ايفا نكردهاند.

انسانشناسان با توجه به زمينههاي مورد علاقهشان به جوامع كهنتر و سادهتر، به دو جنبه از صنعتيشدن توجه ويژهاي نشان دادند. يكي تأثير جامعهي صنعتي بر مناطق روستايي و ديگري تحليلرفتن ارزشها و سازمانهاي روستايي در نظام صنعتي.

اين مسئله بدترين شرايط را براي مناطقي نظير كوردستان كه هنوز در توليد سنتی كشاورزي و شباني (دامداري سنتي) باقي ماندهاند، با ورود سرمايهي شركتهای فراملي پيش خواهد آورد. در آن شرايط سلب مالكيت از دهقان كورد، آنان را ناچار به تغيير محل سكونت و مهاجرت به كلان شهرها خواهد كرد. از طرف ديگر چون سطح آموزش در كوردستان عمدا پايين نگه داشته شده، در نتيجه جامعهي كورد فاقد نيروي تخصصی كارآمد است. از سوي ديگر چون مردم كوردستان از سوي دولتهاي اشغالگر از ادارهي امور خود رانده شدهاند و امورشان بهدست اشغالگران  غيرخودي مديريت ميشود، به نسبتي كه كار در نهادها و مؤسسات دولتي، اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و غيره پيچيدهتر شده، به همان اندازه در كنار محرومبودن از سرمايه و زيرساختهاي اساسي و استراتژيك، آنان از كاركردن در آن نهادها و مؤسسات ناتوان شدهاند. تنها كاري كه براي آنان در دیاسپورا باقي ميماند، كارهاي كاذب، دستفروشي در گوشه و كنار خيابانها و جادهها، كارهاي پستتر و كارگري در ساختمانسازي است.

با صنعتي و تخصصي شدن كشاورزي، سرمايهگذاران به جاي تنوع در توليد كشاورزي متناسب با نيازهاي معيشتي، بر درآمد نقدي و بازد‌‌هي سرمايهگذاريهايشان تأكيد ميورزند. اين موجب وابستگي بيش از پيش دهقان كورد، كه اكثريت جامعهي كورد را تشكيل ميدهند، به بازار ميشود. با ورود خانوادهي روستايي به مرحلهي وابستگي به بازار، در واقع آن تمايز مهمي را كه متمايزكنندهي  او از يك خانوار شهري بود از بين ميرود.

اين پيامد همگونكننده زماني سخت آشكار ميشود كه وابستگي به بازار با صورتهاي حملونقل و ارتباطات صنعتي همراه گردد. خانوادههايی كه از اين طريق بسيار جدا از هم افتادهاند، ديگر با هم غذا نميخورند، با هم لباس نميپوشند، با هم تفريح نميكنند، با زبان هم صحبت نميكنند و عموما به شيوهي همساني زندگي نميكنند. در چنين شرايطي زمينههاي فرهنگي خود را از دست ميدهند كه به همين راحتي فرهنگ و زبانشان آسيميله ميشود. در واقع اين وضعيت آشكارا «ژينوسايد» فرهنگي است كه خود تودههاي مردم متوجه آن نيستند و افكار عمومي مردم جهان و حتي نهادها و سازمانهاي حقوق بشري تحت تأثير پروپاگاندای مؤسسات فرهنگي و تبليغاتي نظام سلطهي كاپيتاليستي، كه هيچ انسانيتي برايشان فراتر از سود اقتصادي نيست، يا بيخبر ميمانند يا بيتفاوت!

هر چند كه «زندگی شهري» براي بسياري از روستانشينان جاذبه دارد، اما ملاحظه ميشود كه اين دنبالهروي چندان هم ارزان تمام نميشود. شهرنشينان  اصلي و قديمي آنان را از نظر نژادي، فرهنگي و اجتماعي همپايهی خودشان نميدانند و تماس اجتماعي بسيار اندكي با آنان دارند و آنان در اجتماعات جداگانه زندگي ميكنند. مهاجرين از هر نظر حاشيهنشين به شمار ميآيند و اين درست آن چيزي است كه شركتهاي فرامليتي نياز دارند، يعني انبوهي از كارگراني كه با ارزشهاي اجتماعی گروه مسلط بيگانهاند و به اندك نعمات جامعهي تجاري قناعت ميكنند.

ازسوي ديگر براي خود سرمايهگذاران اتكا به محصولات قابل فروش نقدي خطر ورشكستكي را افزايش ميدهد. همچنين با رويآوردن  كشاورزی عميق به صنعتگرايي، اين خطر افزايش بيشتري مييابد. بهراحتي ميتوان تبيين كرد که با دگرگونشدن  سازمان محل كار، روابط اجتماعي نيز تغيير ميپذيرد. وقتي كشاورزی مبتني بر تجارت جاي كشاورزي سنتي را ميگيرد، خانوادهي كشاورز از آن شبكهي خانوادگي كه زماني از نظر روابط متقابل اجتماعي و كار و وام به آن متكي بود، بيش از پيش جدا ميافتد. در محل كار شهري، گروههاي خويشاوندي ديگر هيچ نقشي در توليد و يا توزيع ندارند و آدمها بيشتر به همكاران و همقطارانشان وابستهاند تا خانواده. طبقهي اجتماعي، وابستگيهاي حرفهاي، قوميت، فرهنگ و عضويت در اتحاديهها، كاركردهاي مسئوليت و حمايت متقابلي را كه پيش از اين محدود به خويشاوندان بود به عهده ميگيرند. اين به آن معنا نيست كه خويشاوندان و قوميت ديگر اهميت ندارد، بلكه كاركردهايش دگرگون شده است. خانوادههاي هرچه بيشتري براي برآوردن نيازهايشان به فروش نيرويكار وابسته ميشوند و از درآمدي كه از اين راه بهدست ميآورند غالبا خوراكي كمتر از آنچه كه خود ميتوانستند توليد كنند ميتوانند بخرند. مكانيزاسيون و بازرگانيشدن  بخش كشاورزي، خصوصا با سرمايهي خارجي و از طريق شركتهاي فراملي و يا سرمايهگذاران خود كشورهاي اشغالگر كوردستان، اين راه كسب درآمد را براي بيشتر خانوادههاي روستايی، كه بخش اعظم جامعهي كورد از آنان تشكيل شده است، ميبندند. روستایياني كه ناچار به مهاجرت ميشوند، نميتوانند به اندازهي گذران زندگي درآمد كسب كنند مگر آنكه كودكانشان هم كار كنند. نتيجهي اين كار محروميت كودكان از آموزش خواهد بود كه عوارض بعدي آن محروميت از فناوريها، تخصصها و دانشي است كه از طريق آموزش حاصل ميشوند و همین امر در واقع پايهی اشتغال پايدار محسوب ميشوند.

 اين سرنوشت و آيندهي جوامع و مللي نظير كوردهاست كه هم در توليد و هم توسعهي اقتصاد ملی خود عقب نگهداشته شدهاند و هم سرزمينشان تحت اشغال ديگران است. كوردستان در چنين شرايطی قرار دارد و ملت ‌‌كورد هيچگونه كنترل و نظارتي بر فرآيند توليد اقتصادي و ادارهی امور سرزميناش را ندارد. از اين طريق همبستگی ملي، فرهنگي، زباني و … همانند تجزيهي سرزمينش، بيش از پيش از هم ميگسلد. به اين راحتي ملتي تاريخي و داراي كهنترين زبان خاورميانه را گرفتار «ژيونسايد» فرهنگي، اقتصادي، قومي، زبانی و جغرافيايی ميكنند. با توجه به اين اوضاع، فوريترين و ضروريترين كار براي ملت كورد، مبارزهي جدي و مؤثر در راه رهايی ملی خود است. در غير اين صورت تصوير چارليچاپلين از كارگري كه در ميان دندههاي بيآرام خط توليد گير كرده و بدون داشتن هرگونه قدرتي در برابر كار ماشين گيج مانده است، تصويري از آيندهي ملت كورد خواهد بود.

اگر رهبران و احزاب كورد اين اوضاع تأسفبار را درك ميكردند، هرچه سريعتر اختلافات كاذب، سودجويانه، منفعتپرستانه، برتريجويانه و حزبی و گروهگرايي را رها ميكردند و در جهت اتحاد و يكپارچگي ملت ‌‌كورد گام برميداشتند. اولين اقدامشان برگزاري كنفرانس ملي كورد و رهيافت برونرفت از اين شرايط بهغايت غيرانساني است.

دانشمندان در هنگام تعيين عواملي كه روابط اجتماعي يا اقتصادي را در يك اجتماع محلي شكل ميبخشد، بايد تأثير جهان  خارج از آن اجتماع را نيز در نظر داشته باشند. شركتهاي فرامليتي يا چندمليتي به عنوان گردونههاي توليد و بازرگانی جهاني عمل ميكنند و امروزه معمولا هماهنگ با سياستهاي دولتها وظايفشان را انجام ميدهند. اين دو روند به هم وابستهاند. شركتهاي فوق عميقا در صنعت كشاورزي ريشه دارند و مردم بنهكنشده از زمينهاي كشاورزي بر اثر صنعت كشاورزي، نيروي دستمزدی عظيمي را براي همين شركتها فراهم ميسازد.

كاربرد تكنولوژی صنعتي در مزرعهداري، هر چند كه براي تغذيهی جمعيت پيوسته روبهافزايش جهان بيگمان ضروري است، اما در بيشتر كشورها دگرگونيهاي ژرفي به بار آورده است. كاربرد تكنولوژي پيشرفته و تجهيزات گرانبها به اين معناست كه سرمايه به اندازهي كار خانوادگي در مزرعه، اهميت يافته است. اين مهمترين برتري و امتيازی است كه تنها در اختيار شركتهاي فرامليتي و چندمليتي است. دهقاناني كه به اين سرمايه نياز دارند اما دسترسي ندارند، معمولا مزرعهداري را ترك ميگويند و به مشاغل شهري روي ميآورند. در چنين شرايطي، كشاورزي يك تجارت است و نه يك شيوهي زندگي.

گسترش و توسعهي صنعتيشدن  كشاورزي به كاهش نيروي كار انساني در مزارع منتهي ميشود كه در نتيجهي آن افراد بيكار به مشاغل ديگري روي ميآورند. از اين طريق به تدريج و بسيار سازمانيافته و در عين حال قانونمند و بيسروصدا كوردها را از كار بيكار و ناچار به مهاجرت در پي مشاغل ديگر، سرزمين خود را ترك ميكنند. حتي در سالهاي گذشته، صرفنظر از جنايات رژيم بعث در جنوب كوردستان، تنها در تركيه حدود چهار هزار روستاي كوردستان در عملياتهاي سنگين  نظامي ويران شدهاند كه ساكنين آن روستاها در متروپلهاي تركيه آواره گرديدند. اين بدان معناست كه چنان سيستماتيك و بدون سروصدا «ژينوسايد» ميشويم كه فريادرسي هم نداريم.

به نظر ميرسد تحول كشاورزي چرخشي جديد به سمت آن نوع مديريت كشاورزي است كه در گذشته خصلتي بسيار استثمارگرانه داشت. يعني بازگشت به فئوداليسم و حتي بدتر و دورتر بردهداري در جهان  پستمدرن يا به سخن ديگر عصر مابعد نوين كه جامعهشناسی آمريكا مدعي آن است! به نظر ميرسد مردگان  ما راحتتر از ما زندگان هستند.

يكي از پيامدهاي كشاورزي وسيع صنعتي با سرمايه و تجهيزات شركتهاي فرامليتي، بنهكنشدن كشاورزان و دهقانان  خردهمالك است. اين دهقانان در كانونهاي بزرگ شهري ماندگار و يا به دنبال كارهاي فصلي به اينسو و آنسو ميروند. سازمان اين نيروي كار متحرك، برحسب آن‌‌كه چه نوع تنظيمي برايشان سودمند باشد دگرگوني ميپذيرد. هماكنون در ايران و بهويژه در تركيه، كه اوضاع اقتصادی به مراتب بهتر از ايران را دارد، كوردها در چنين شرايطي گرفتارند. خود بيكاران و رانده شدهگان  مردم ترك از مزارعشان در گروههاي صدهزار نفري در كارخانههای اروپاي شمالي مشغول كارند كه در زمان بحران اقتصادي نخستين افرادياند كه از كارشان اخراج ميشوند و از انزوايي اجتماعي و تبعيض در كشور ميزبان رنج ميبرند. انگار به عقوبت رفتار دولت‌‌ ملت ترك در حق كوردها گرفتار شدهاند!

در خاورميانه هماكنون خيلي بيش از نيمي از جمعيت كشورها شهرنشيناند، که بیشترشان حاشیهنشیناند. قربانيان اصلي هم كوردها هستند، زيرا آنان ناچارند به شهرهاي غيركوردنشين مهاجرت كنند كه فرهنگ و زبانشان در معرض تهديد و آسيميلهشدن است. همچنين محرومترين و از نظر اجتماعي نشاندارترين بخشهاي مردم و شهر را تشكيل ميدهند و ميزان  عدم اشتغال و بزهكاري در ميان آنان بسيار بالاست. كوردها همچنين نه تنها به خاطر دگرگونی اقتصاد كشاورزي و يا تحت تأثير اقتصاد جهاني، بلكه بر اثر جنگهاي بيرحمانه، ويراني و تخريب روستاها و محيطزيست و طبيعتشان، قحطي و سركوبی سياسي و نظامي ديارشان را ترك گفتهاند. آنان ناچارند به شيوههاي گوناگون، از جمله دستفروشی اشياء بنجل كسب درآمد كنند. عامل عمدهاي كه آنان (كوردها) را از يك شغل باثبات محروم ميسازد فقدان آموزش، تبعيض قومي و مذهبي است. آنان همچنين در روابط اجتماعی درون اجتماعشان همچنان به سنتهاي روستايي وابسته ماندهاند. از همه مهمتر از هرگونه مشاركت معنيدار در فراگردهاي سياسي خارج از اجتماعشان بهدورند. اگر خدماتي را هم از سوي دولت دريافت كنند، اين خدمات را به عنوان حقوق شهروندان در نظر نميگيرند، بلكه آن را به عنوان يك لطف ميانگارند. در برابر رأيشان هنگام انتخاباتها خدمات شخصی كوچك، نهار و شام در ايران و يا ذغال سنگ براي سوختشان در تركيه براي تخفيف برخي مسائل دريافت ميکنند ولي هرگز به آنها اين امكان داده نميشود كه از چنبرهي فقر بيرون آيند، يعني از مشاغل مناسب، اتحاديههاي كارگری درست و يك نقش تصميمگيرانه در فراگرد سياسي محروم هستند. با گذشت زمان، هنوز هم اين مردم (كوردها) حاشيهنشينتر و منزويترند و از منابع تصميمگيري، خصوصا در ايران  تحت سلطهي تئوکراسی حاکم، بهدور ماندهاند و خارج از جريان اصلی اجتماعي قرار دارند. همهي اين موارد به از خود بيگانگی اجتماعي و سياسی مردم بسيار فقير منتهي ميشود.

به نظر لوئيس اين مسائل در ميان مردمي كه گرفتار اجتماعات حاشيهنشينياند، كمتر به كمبود فينفسهی مادي، بلكه بيشتر به شكافي ارتباط دارد كه فقر ميان محرومان و طبقهي متوسط مرفه در يك جامعهي صنعتي مياندازد، يعني همان جامعهاي كه وعدهي تحرك صعودي را به مردم فقير ميدهد. مردم فقير شهري با اعتقاد به اين كه بايد از اين فقر بيرون آيند ولي امكانات يك چنين رهايي را از آنان دريغ داشتهاند، گرفتار آن چيزي ميشوند كه لوئيس فرهنگ فقر مينامد، يعني عقيدهي پيوستهي فعال گريزگرايي، ارضاي فوري، نااميدي و تسليمپذيري كه لوئيس آن را يك نوع تطبيق و واكنش ميانگارد كه مردم فقير نسبت به «جايگاه حاشيهايشان در يك جامعهي قشربنديشدهي طبقاتي و بسيار انفرادی سرمايهداري» از خودشان نشان ميدهند. راه برونرفت از اين فرهنگ فقر، رشد انسجام اجتماعي است؛ مانند پيوستن به يك اتحاديه، فعاليت براي يك هدف سياسي براي كوردها رهايي ملي كه اين موارد فشار براي ايجاد دگرگوني به شمار ميآيند و اين همان فعاليتي است كه براي كوردها ممنوع ميشود. همهي اين موارد باعث ميشود جوامع و گروههاي مهاجرين روستايي در شهرهاي بزرگ از جهت آرزوها شهري ولي از نظر روابط اجتماعي روستايي باقي بمانند.

مورد بعدی در مورد دیاسپورای کوردها بهویژه در اروپا، ناتوانایی در انسجام و یکپارچگی خود، ایجاد نهادهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و تشکل در یک سازمان جهت طرح مسئلهی کورد در سطح جهانی است و اینکه نسبت به آموزش در سطوح آموزش عالی بیتفاوتاند. علل این ضعف و ناتوانایی باید تحلیل شود.

وتارەکانی تر

Publication Info

    Publication Info

      Publication Info

        Publication Info

          Publication Info

            Publication Info

              Publication Info

                Publication Info

                  Publication Info

                    Publication Info

                      Publication Info

                        لۆگۆی ناوەند

                        ئەم وتارە هاوبەش بکە!

                        Publication Info