نظرات
به صورت آنلاین در مرکز مطالعات کوردستان – تیشک در بلاگ ژیانەوە منتشر شده است: ٠٢/٠٥/٢٠٢٥
حسینی، شاهو (٢٠٢٥): فروپاشی معناها؛ تبارشناسی سقوط ایران به مثابە ایدئولوژی. بلاگ ژیانەوە؛ مرکز مطالعات کوردستان – تیشک.
گزینه متن
فانون در آثار متأخرش بهویژه درباره زمین نفرینشده، راهی برای عبور از این بنبست پیشنهاد میکند :استعمارزده، برای رهایی، باید سوژهای نو بسازد. نه آن سوژهای که ارباب میخواست، نه حتی ضد ارباب، بلکه سوژهای که از دل تاریخ، بدن، خاک، زبان و خلق خودش، در حال شدن است. در این افق، روشنفکر یا کنشگر کورد: نه صرفا در پی احیای گذشتهی باشکوه (تاریخ کلاسیک کوردستان) است؛ نه فقط بازگوکنندهی رنج و تبعیض؛ بلکه آفرینندهی معناهایی نو است که هیچگاه در مرکزیت قدرت تصور نشدهاند. پرسش از اهمیت خلق معنا در ناسیونالیسم کوردی، یکی از بنیادیترین پرسشهاست؛ زیرا ناسیونالیسم کوردی برخلاف بسیاری از جنبشهای ملی که با دولت، قدرت، و نظام آموزشی پشتیبانی میشوند در موقعیتی «پیشاسیاسی» یا «پیشادولتی» قرار دارد. در نتیجه، نقطهی آغاز آن نه زور، نه قانون، بلکه معنا است.
فروپاشی معناها
( تبارشناسی سقوط ایران به مثابە ایدئولوژی)
از نظر گرامشی ایدئولوژی صرفا یک توهم کاذب نیست، بلکه نوعی هژمونی( سلطه فکری و فرهنگی) است، به عبارتی دقیقتر گرامشی ایدئولوژی را توانایی یک طبقە برای تعریف “نرم”ها و “معنا”ها در جامعه میداند. در واقع او معتقد هست که طبقە حاکم نە تنها از طریق زور(پلیس و ارتش) بلکە از طریق رضایت عمومی حکومت میکند و این رضایت کاذب را در دیکتاتوریها و حکومتهای توتالیتر از طریق نهادهایی همچون مدرسه، رسانه، دین و.. تولید میکنند و این مهم از طریق ایدئولوژی به مثابه ابزاری ذهنی برای ایجاد هژمونی صورت میپذیرد. بنابراین از نظر گرامشی سقوط سیاسی یک حکومت و نظام سیاسی زمانی اتفاق میافتد که هژمونی حاکم دچار بحران بشود، یعنی سلطه فکری و فرهنگی حکومت که شامل توانایی نظام سیاسی در تعریف نرمها، معناها است تصعیف شدە، در نتیجە قدرت و توانایی نفوذ در جامعه و در میان مردم را ازدست بدهد، به عبارتی توانایی تولید مشروعیت و جلب اطاعت را در میان تودەها از دست بدهد. گرامشی این وضعیت را “لحظەبحرانی” مینامد، یعنی لحظەای که مردم حس میکنند نظم فعلی و حاکم موجود دیگر تامین کنندە منافع آنها نیست، ایدئولوژی حاکم جذابیت و مشروعیت خود را دست دادە و گروههای مخالف میتوانند شروع بە ساختن هژمونی کنند، یعنی یک چارچوب جدید برای فهم دنیا و زندگی فرهنگی، اجتماعی و سیاسی تولید کنند.
اما همیشە این حکومت نیست کە بەتولید هژمونی میپردازد، بلکە خارج از بدنە حکومت و نظام سیاسی نیز کسانی هستند کە از دل تودەهای مردم برخواستە و بە تولید و دوام هژمونی کمک میکنند، گرامشی آنها را “روشنفکران ارگانیک” مینامد. به نظر او روشنفکران ارگانیک برخلاف روشنفکران سنتی به طبقە حاکم پیوند خوردەاند و وظیفە آنها کمک بە شکلگیری و تداوم هژمونی طبقە حاکم است، آنها در واقع با ابزارهای فکری و فرهنگی در خدمت تولید ایدئولوژی و در نتیجە کسب مشڕوعیت و کسب اطاعت از جامعە برای حکومت هستند، بە عبارتی بهتر آنها “سربازان فرهنگی” حاکمیت هستند، زیرا تلاش میکنند نظم سیاسی موجود را “طبیعی” و “بدیهی” جلوە دهند. بەطور خلاصە میتوان گفت کە از نظر گرامشی ایدئولوژی زیرساخت ذهنی نظام است، اگر فروبپاشد، ساختار عینی حکومت دیر یا زود فروخواهد پاشید. بەطور خلاصە میتوان گفت: تا زمانی کە قدرت در ذهن مردم منطقی، عادلانە و بدیهی جلوە نکند، تنها از طریق زور و صرفا با ابزار نظامی نمیتواند دوام بیاورد، بنابراین میدان اصلی نبرد جنگ کنترل معانی، ارزشها و هرآنچەکە عقلانی و قابلپذیرش تلقی میشود، است. بەعبارتی دیگر “درونیسازی هژمونی” بە معنای ایجاد اطاعت از روی باور. برای فهم بهتر این موضوع به چند نمونە موردی در ادامە اشارە میشود.
بحران ایدئولوژی در شوروری
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی (۱۹۹۱) یک مورد کلاسیک از فروپاشی معناها قبل از فروپاشی تانکها میتواند باشد. از اواخر دهه ۷۰ و اوایل ۸۰، ایدئولوژی مارکسیسم-لنینیسم که ستون فکری شوروی بود، دیگر برای مردم و حتی بخشی از نخبگان کارایی نداشت. مردم در عمل میدیدند که واقعیت زندگیشون با وعدههای ایدئولوژیک «بهشت کارگری» فاصله زیادی دارد، صف، کمبود کالا، فساد، و اختناق عملا در تضاد با مدینە فاضلە مارکسیسم-لنینیسم بود. روشنفکران، هنرمندان، نویسندهها و حتی برخی اعضای حزب کمونیست کمکم شروع به نقد روایت رسمی کردند. گفتمانهایی همچون ملیگرایی، لیبرالیسم، حقوق بشر، اصلاحطلبی، و حتی نوستالژی پیشاانقلابی در فضاهای نیمهعمومی جامعە شوروی رشد کرد. این گفتمانها آرام آرام هژمونی کمونیستی را از درون «خالی» کردند، بدون اینکه هنوز قدرت سیاسی بهطور مستقیم به چالش کشیده بشود، جهان معناهای لنینیستی داشت در جامعە محو میشد. با آغاز اصلاحات گورباچف (پروسترویکا و گلاسنوست)، خود سیستم رسمی هم پذیرفت که ایدئولوژی رسمی مشکل دارد.
این لحظهای بود که به تعبیر گرامشی، توازن نیروها به هم خورد و نیروهای اجتماعی مختلف، از نخبگان حزبی گرفته تا مردم عادی، دیگر حاضر نبودند نظم موجود را بپذیرند. وقتی معنا فروپاشید، دیگر حفظ ساختار سیاسی ممکن نبود؛ حتی با ارتش، کگب یا تبلیغات رسمی. بنابراین شوروی نه بهدست آمریکا، که زیر پای خودش فرو ریخت، چون معنای خودش را از دست داده بود.
فروپاشی ایدئولوژیک رژیم پهلوی
اواخر دوران پهلوی، هرچند رژیم قدرت نظامی و دستگاههای امنیتی قوی داشت، ولی مشروعیت فرهنگی و ایدئولوژیکش به شدت تضعیف شدە بود. ایدئولوژی مدرنیزاسیون از بالا و سکولاریسم، دیگر برای بخش بزرگی از مردم بهویژه طبقات متوسط سنتی و مذهبی و روشنفکران نەتنها هیچ جذابیتی نداشت کە کاملا در تضاد با آرمانهای سنتی و اسلامی آنها قرار گرفتەبود. رسانهها، دانشگاهها، منبرها، و حتی هنر مردمی شروع به بازتولید یک روایت “بدیل” کردند که رژیم را نماینده فساد و بیریشهگی نشان میداد. در همان زمان، نیروهایی مثل روحانیت، روشنفکران مذهبی (مثل شریعتی)، و فعالان چپ با زبانهای متفاوت ولی همراستا، به ساختن یک چهارچوب فکری جدید پرداختند. این هژمونی جدید ترکیبی بود از: سنت دینی، نقد سرمایهداری وابسته، عدالتخواهی، و بازگشت به هویت بومی. در نهایت این چهارچوب توانست «رضایت» جمعی ایجاد کند.
از زاویە ناسیونالیسم کوردی اما موضوع متفاوتتر است، در واقع دریچە ناسیونالیسم کوردی در تحلیل سقوط ایدئولوژیک رژیم پهلوی، نگاهی عمیق و متفاوت به ما میدهد؛ چون ناسیونالیسم کوردی، بهویژه ازاوایل قرن بیستم، عنوان جریانی گفتمانی ـ سیاسی شکل گرفت، که روایت سلطهی ایرانیسم و ملت مدرن پهلوی را کە بر اساس ایرانیسم، آنطور که پهلویها طراحی کرده بودند، به چالش کشید. در واقع ناسیونالیسم کوردی گسست و شکافی عمیق در ناسیونالیسم ایران، ایران ایدئولوژیک و سلطەایرانی بەوجود آورد. از دریچهی ناسیونالیسم کوردی، رژیم پهلوی نه تنها مشروعیت ایدئولوژیک نداشت، بلکه خود عامل اصلی ستم ساختاری و ملی تلقی میشد. بنابراین، سقوط ایدئولوژیک پهلوی از نگاه کوردها نه تنها محتمل، بلکه اجتنابناپذیر بود و این بخشی از یک مبارزهی طولانی برای بازیابی هویت و حقوق تاریخی و ذهن مستقل یک سوژە مستقل بود. در واقع وقتی از دریچهی ناسیونالیسم کوردی به سقوط ایدئولوژیک رژیم پهلوی مینگریم، با روایتی مواجه میشویم که نه فقط در انتقاد به سیاستهای مرکزگرایانهی پهلوی، بلکه در نفی کامل دستگاه ایدئولوژیکیست که مشروعیت خود را بر «وحدت ملی برساختە» و «یکسانسازی فرهنگی» بنا کرده بود. در اینجا وارد تحلیل عمیقتری میشویم که نشان میدهد چگونه ناسیونالیسم کوردی، هم از نظر مفهومی و هم از نظر تجربی، مبنا و تبلور زودهنگام بحران مشروعیت ایدئولوژیک پهلوی بوده است. بەعبارتی سادەتر کوردها قبل از جنگ تانکها بە جنگ معناها، هژمونی و ایدئولوژی ایران رفتەاند، آنها از طریق شکلدادن بە معناهای برآمدە از جهان کوردی درصدد فرم دادن بە یک ذهن کوردی مستقل هستند.
جمهوری کوردستان (۱۹۴۶)؛ یک لحظهی کلیدی در تاریخ ناسیونالیسم کوردی است، که میتوان آن را نخستین پروژهی بدیل سیاسی ـ ایدئولوژیک در برابر دولت ملت مدرن ایرانی دانست. این جمهوری نه فقط یک حرکت سیاسی کوتاهمدت، بلکه پاسخی عمیق، آگاهانه و ساختارشکنانه به منطق سلطهی مرکزگرای پهلوی بود. رژیم پهلوی، بهویژه در دوران محمدرضاشاه، بر سه مؤلفهی ایدئولوژیک اصلی تکیه داشت :باستانگرایی آریاییمحور (تداوم پادشاهی از کوروش تا شاهنشاه)، مدرنیزاسیون از بالا (غربگرایی کنترلشده)، یکپارچگی زبانی ـ فرهنگی به زبان فارسی، در این دستگاه ایدئولوژیک، ملت ایران نه بهمثابهی مجموعهای از ملل، بلکه بهعنوان «ملت واحد تاریخی پارستبار» تعریف شد. این دیدگاه، اقوام غیرفارس (از جمله کوردها) را به حاشیه راند، و آنان را یا انکار کرد یا مجبور به جذب (آسیمیلاسیون) نمود.
جمهوری کوردستان، از دریچهی ناسیونالیسم کوردی، نه فقط نخستین دولت کوردی بود، بلکه پیشدرآمد سقوط ایدئولوژیک رژیمی بود که بر انکار تفاوت و تحمیل یکسانی بنا شده بود. جمهوری کوردستان بدون شک در حافظهی جمعی و فرهنگ سیاسی ناسیونالیسم کوردی باقی مانده و بازتولید شده است. با وجود عمر کوتاه این جمهوری، میراث آن بهطرز شگفتانگیزی در لایههای گوناگون فرهنگ و سیاست کوردی زنده است، نه بهعنوان نوستالژی صرف، بلکه بهمثابهی الگوی ذهنی مقاومت، خودگردانی و بازتعریف سیاست از پایین. روندهای بەچالش کشیدن ایدئولوژیک ایرانیسم در جمهوری کوردستان بە این ترتیب بود کە در برابر تحمیل زبان فارسی و تلاش دولت مرکزی برای آسیملاسیون زبانی، جمهوری کوردستان بر زبان کوردی تاکید داشت کە گسستی در استعمار زبانی دولت مرکزی بود، بجای تاکید بر ملت ایرانی با محوریت فارسیسم، جمهوری کوردستان بر کوردیت و سوژەکوردی تاکید داشت کە گسستی در ملت جعلی برساختە ایرانی بود. برخلاف حکومت مرکزی کە شکل حکمرانیش پادشاهی بود، شکل حکمرانی در کوردستان جمهوری بود بە طوریکە اگر محمدرضا پهلوی شاه ایران بود، قاضی محمد رئیس جمهور کوردستان بود و در حوزە حکمرانی نیز جمهوری کوردستان چالشی جدی در ایدئولوژی حکمرانی ایرانی بود. در واقع جمهوری کوردستان مجموعەای متنوع از گسستهای گفتمانی، ایدئولوژیک و عینی در ایران بە مثابە ایدئولوژی در خدمت شیوەای حمکرانی اقتدارگرایانە، نوعی از حکومت و فرمی از سیاست فرهنگی در راستای استحالە دیگران در فارس بەمثابە ابرسوژە دارای هژمونی بود.
پس از حکومت پهلوی در دورە جمهوری اسلامی مبانی ذهنی و ایدئولوژیک ایران با جنبەهایی از تشیع امتزاج پیداکردە و تقویت شد، بەعبارتی دیگر ذهنیت و ایدە توتالیتر هژمونی فارس و انحلال دیگری تداوم پیدا کرد. در واقع دوره جمهوری اسلامی نهتنها تداوم همان شکافهای دوران پهلوی است، بلکه در برخی زمینهها تشدید هم شده، چون جمهوری اسلامی ایدئولوژی جدیدی اسلامگرایی شیعی با محوریت ولایت فقیه را به جای ناسیونالیسم سکولار پهلوی نشاند، اما همچنان همان الگوی تمرکزگرایانه و یکسانساز فرهنگی پابرجا ماند.
نقاط اصلی تداوم چالش در جمهوری اسلامی
ادامه سیاست انکار هویت کوردی: جمهوری اسلامی نیز، مشابه پهلوی، هیچگاه هویت ملی مجزایی برای کوردها به رسمیت نشناخت. زبان کوردی، آموزش آن در مدارس و حتی استفاده از آن در رسانههای رسمی محدود باقی ماند. امنیتیسازی مطالبات قومی: مطالبات سیاسی و فرهنگی کوردها اغلب با برچسب “تجزیهطلبی” یا “ضدانقلاب” پاسخ داده شد.
جابهجایی گفتمان ناسیونالیسم ایرانی با اسلام سیاسی: اگرچه گفتمان رسمی از قومگرایی فاصله گرفت و خود را امتگرا معرفی کرد، اما در عمل، همان تمرکز بر هویت شیعی-فارسی را حفظ کرد. این، برای جمعیت عمدتا سنی مذهب کورد، نهتنها یک حذف فرهنگی بلکه نوعی حذف مذهبی نیز تلقی شد.
مقاومت فرهنگی و زبانی کوردها: در واکنش به این فشارها، ناسیونالیسم کوردی بیشتر به ابزارهای فرهنگی و زبان مادری متوسل شد. موسیقی، ادبیات، و حتی رسانههای دیجیتال کوردی در داخل و خارج کشور تقویت شد تا هویت کوردی زنده بماند. افق جدید با گفتمان حقوق بشری و جهانیشدن: از دهه ۷۰ به بعد، بسیاری از فعالان کورد از زبان حقوق بشر، حقوق اقلیتها و دمکراسی برای بیان خواستههایشان استفاده کردند.
در چارچوب تحلیل گفتمان میتوان این روند را اینگونە مفصلبندی کرد که جمهوری اسلامی نتوانست یک “روایت ملی جامع” را تولید کند که کوردها را در خودش جای بدهد. در مقابل، ناسیونالیسم کوردی هم به تدریج فراتر رفته و با گفتمانهای دمکراسیخواهی، عدالتطلبی، فدرالیسم، استقلالطلبی و حتی محیط زیست پیوند خورده. یعنی در واقع گسستش بەلحاظ گفتمانی با ایدئولوژی رسمی جمهوری اسلامی عمیقتر از دورە پهلوی شد.
آنتولوژی «کورد» در نسبت با «ایران» (یا دولت/امت)
اگر از دریچهای فلسفی نگاه کنیم، سؤال اصلی این نیست که کوردها چه میخواهند، بلکه این است که چه چیزی “کوردبودن” را ممکن یا ناممکن میسازد؟ جمهوری اسلامی (مانند پهلوی) سعی در تثبیت یک نظم معنایی داشته که در آن فقط یک نوع subject) (position معتبر است: “مسلمان شیعهی ایرانی تابع ولایت فقیه” این نظم، یک “نظام بازنمایی”(representation regime) ایجاد میکند که در آن دیگر هویتها یا نفی میشوند یا فقط در صورت انقیاد به نظم مرکز مجاز شمرده میشوند.
ناسیونالیسم کوردی و بحران سوژه
اینجا ناسیونالیسم کوردی نه صرفا بهعنوان یک جنبش سیاسی، بلکه به مثابه پروسەی تولید سوژهی مقاوم صورت میگیرد. این پروسە، بهطور فلسفی در برابر «سوبژکتیویتهی تحمیلی دولت» قرار میگیرد. اما در عین حال با یک بحران درونی نیز مواجه است: آیا این سوبژکتیویتهی مقاوم، صرفا آینهی معکوس نظم مرکز نیست؟ آیا کوردبودن در قالب ناسیونالیستی، خود یک تکرار وارونهی همان پروژهی دولت-ملت مدرن نیست؟ آیا امکان رهایی درون گفتمان ناسیونالیسم وجود دارد؟
از منظر پسااستعماری یا حتی اگزیستانسیالیستی، میتوان پرسید: آیا ناسیونالیسم کوردی، اگر فقط در چارچوب مقاومت در برابر مرکز تعریف شود، به یک هستیشناسی منفی و واکنشی تنزل پیدا نمیکند؟ روشنفکران کورد در دهههای اخیر تلاش کردهاند از این دام خارج شوند. برخی با بازگشت به زبان، اسطوره و حافظهی محلی؛ برخی دیگر با اتصال به جنبشهای جهانی (زن، زندگی، آزادی / زیستبومگرایی / چپ دموکراتیک) سعی در خلق سوژهای دارند که نه فقط در برابر دولت، بلکه مستقل از آن شکل میگیرد.
مسئلهی «زمانمندی» در تجربهی کوردی
یک نکتهی عمیق دیگر، بحث تجربهی زمان تاریخی برای کوردهاست: دولت ملی (چه پهلوی، چه جمهوری اسلامی) تاریخ رسمی خود را دارد. اما کوردها با یک «تاریخ گسسته و ممتنع» روبهرو هستند. این باعث میشود که روشنفکر کورد همواره در نوعی وضعیت «بیزمانی» یا «در تعلیق بودن» کار کند: نه کاملا در گذشته، نه کاملا در آینده. نتیجه؟ نوعی “هویت همیشه در حال شدن” (becoming) که میتواند قدرت خلاقهی خاصی تولید کند.
فرانتس فانون و بحران «خودشناسی» مستعمراتی
فانون در پوست سیاه، نقاب سفید و دربارهی زمین نفرینشده، مسئلهی سوژهی استعمارزده را طرح میکند: سوژهی استعمارزده همیشه در آیینهی دیگری خود را میبیند؛ از طریق نگاهی که انکارش کرده، به خودآگاهی میرسد. اگر این منطق را به ناسیونالیسم کوردی در جمهوری اسلامی تعمیم دهیم، با یک دوگانگی بنیادین روبهرو میشویم: کورد بودن تنها در «غیرایرانی بودن» یا «غیرمرکز بودن» تعریف میشود. پس این هویت همواره بر مبنای دیگری (Other) ساخته میشود. روشنفکر کورد در این وضعیت اگر صرفا واکنشی بماند، در دام همان چیزی میافتد که فانون آن را بازتولید ناخودآگاه استعمار در زبان مقاومت مینامد. راه حل فانونی چیست؟ خلق زبانی نو، گفتاری نو، حتی تنشی نو با تاریخ، که نه بر اساس مرکز، بلکه از دل رنج و خشونت، سوژهای تازه بنا کند.
فانون: خود را در آینهی دیگری دیدن
در نگاه فانون، استعمارشده کسی است که: “خود را در نگاه تحقیرآمیز ارباب میبیند و با همان ابزارهایی که ارباب او را تحقیر کرده، سعی در انسان شدن دارد.” حالا اگر این را روی ناسیونالیسم کوردی بیندازیم: کورد در جمهوری اسلامی، خودش را از خلال انکار شدن بازمیشناسد: دولت، کورد را انکار میکند (در زبان، تاریخ، سیاست، جغرافیا)، اما این انکار، تبدیل میشود به محل شناسایی. در واقع هویت کوردی از خلال «نه» شنیدن ساخته میشود. به تعبیر فانون: سوژهی کورد به جای آنکه خودش را از درون خود بکاود، ناگزیر میشود در آیینهی تحقیر، خودش را معنا کند.
ابتذال هویت کوردی به عنوان “پاسخ واکنشی”
در گفتمان فانونی، اگر فرآیند خودشناسی صرفا در واکنش به تحقیر باشد، حاصلش یک هویت منجمد و منفی است: هویت به «زخم» محدود میشود. سوژه خود را نه با امکانات، بلکه با فقدانها میشناسد: آنچه نیست، آنچه نمیتواند باشد، آنچه از او گرفته شده. این، هویتی است که در بهترین حالت طلبکار و در بدترین حالت، قربانی همیشهمدعی میشود. در این چارچوب، ناسیونالیسم کوردی اگر فقط به بازنمایی رنج بپردازد، تبدیل به آینهی وارونهی قدرتی میشود که با آن میجنگد.
رهایی از: ساخت هویت بهمثابه “شدن”(Becoming)
فانون در آثار متأخرش بهویژه درباره زمین نفرینشده، راهی برای عبور از این بنبست پیشنهاد میکند :استعمارزده، برای رهایی، باید سوژهای نو بسازد. نه آن سوژهای که ارباب میخواست، نه حتی ضد ارباب، بلکه سوژهای که از دل تاریخ، بدن، خاک، زبان و خلق خودش، در حال شدن است. در این افق، روشنفکر یا کنشگر کورد: نه صرفا در پی احیای گذشتهی باشکوه (تاریخ کلاسیک کوردستان) است؛ نه فقط بازگوکنندهی رنج و تبعیض؛ بلکه آفرینندهی معناهایی نو است که هیچگاه در مرکزیت قدرت تصور نشدهاند. پرسش از اهمیت خلق معنا در ناسیونالیسم کوردی، یکی از بنیادیترین پرسشهاست؛ زیرا ناسیونالیسم کوردی برخلاف بسیاری از جنبشهای ملی که با دولت، قدرت، و نظام آموزشی پشتیبانی میشوند در موقعیتی «پیشاسیاسی» یا «پیشادولتی» قرار دارد. در نتیجه، نقطهی آغاز آن نه زور، نه قانون، بلکه معنا است.
اهمیت “خلق معنا” برای ناسیونالیسم کوردی
۱. ناسیونالیسم کوردی از خلأ نمادین میآید، نه از تراکم نهادینه. ناسیونالیسم غالب ایرانی با ارتش، آموزش رسمی، پرچم، تقویم، رسانهی ملی، و هزار ابزار دیگر معنا را تحمیل میکند. اما ناسیونالیسم کوردی در غیاب این نهادها، باید از دل زبان، اسطوره، حافظه و درد، خود را بسازد. در این معنا، ناسیونالیسم کوردی بیشتر به جنبشی هستیشناختی شباهت دارد تا صرفا یک پروژهی سیاسی.
٢. خلق معنا، ابزار بقا و بسط در غیاب حاکمیت است، ناسیونالیسم کوردی بدون قدرت دولتی، ناچار است از معنا برای بازتولید خود بهره گیرد: زبان مادری به یک میدان مقاومت بدل میشود؛ شعر، افسانه، ترانه، حتی رقص به سازوکارهای تقویت حافظهی جمعی تبدیل میشوند؛ و قهرمانان یا شهدا به نشانههایی تبدیل میشوند که روایت هویت را پیوند میزنند. اینجا، معنا مثل «خون» در رگهای یک بدن بیپناه جریان دارد؛ اگر معنا نباشد، بدن هویت کوردی خشک میشود.
۳. معنا، کنش رهاییبخش است؛ نه صرفا بازتاب، در ناسیونالیسم کوردی، معنا فقط بازتاب واقعیت نیست، بلکه ابزار خلق واقعیت است. به باور ژاک دریدا: “هیچ چیزی خارج از متن نیست.” پس کوردها در نبود حضور رسمی در متن دولت، با نوشتن، گفتن، اجرا کردن، خود را در متن جهان وارد میکنند.
۴. خلق معنا به عنوان جایگزین قدرت (در وضعیت سرکوبشده)، وقتی کورد نمیتواند قانونگذار باشد، فرمانروا باشد، مدرسهساز باشد، به خلق معنا متوسل میشود. و این معنا گاهی بسیار بنیادیتر از قانون است؛ زیرا: قانون محدود است، اما اسطوره نامحدود است. دولت فراموش میکند، اما شعر به یاد میماند. بنابراین اگر ناسیونالیسم رسمی بدنها را شکل میدهد؛ ناسیونالیسم کوردی روحها را.
خلق معنا، بەمثابە جوهر ناسیونالیسم کوردی
در ناسیونالیسم کوردی، معنا صرفا وسیلهای برای مطالبهی حقوق نیست. خود معنا، حق است؛ خود معنا، قدرت است؛ و خود معنا، خانهای است که ملت بیدولت در آن زندگی میکند. خلق معنا، در واقع خواهر ناسیونالیسم کوردی است. نه مادر آن، که بخواهد آن را از بالا زاده کند؛ نه دختر آن، که در آینده پدیدار شود؛ بلکه همقد و همزخم وهمسفر تاریخی، همدست در رنج و رؤیا. حالا مشخص میشود که چگونه خلق معنا در کنار ناسیونالیسم کوردی، یک هستی همزاد میسازد، نه در پی پیروزی نظامی یا تحقق قدرت دولتی، بلکه در پی سکونت در زبان، حافظه، بدن و رؤیا.
فهرست منابع
گرامشی،آنتونیو (١٤٠١). فلسفه ی پراکسیس، مترجم: نرگس علی محمدی، نشر مانیاهنر: تهران.
گرامشی،آنتونیو (١٤٠٢). علیه فاشیسم، مترجم کامران برادران، انتشارات نیماژ: تهران.
فانون، فرانتس (١٣٨٤). جامعه شناسی یک انقلاب. مترجم نورعلی تابندە، انتشارات حقیقت: تهران.
ولی، عباس (١٣٩٨). گفتارهایی در خاستگاه ناسیونالیسم کرد، مترجم مراد روحی، نشر چشمە: تهران.
Fanon, Frantz (1981). Die Verdammten dieser Erde. Übersetzt von Traugott König. Berlin: Suhrkamp.
Fanon, Frantz (2020). Schwarze Haut, weiße Masken. Übersetzt von Eva Moldenhauer. Wien: Vavra.
بابەتەکانی تری بلاگی ژیانەوە
کوردستان شهری: گسست از ابژەگی ایرانشهری بە سوژەگی کوردستانی
نظرات به صورت آنلاین در مرکز مطالعات کوردستان - [...]
از حاشیه تا متن: تبارشناسی ذهن کوردی
نظرات به صورت آنلاین در مرکز مطالعات کوردستان - [...]
فروپاشی معناها؛ تبارشناسی سقوط ایران به مثابە ایدئولوژی
نظرات به صورت آنلاین در مرکز مطالعات کوردستان - [...]
قدرت و ایدئولوژی های زبانی در بیانیەی تهدیدآمیز ٨٠٠ نخبەی ایرانی
نظرات به صورت آنلاین در مرکز مطالعات کوردستان - [...]
دەسەڵات و ئایدۆلۆژیای زمانی لە ڕاگەینراوی هەڕەشەیی ٨٠٠ نوخبەی ئێرانیدا
بیروڕا بە شێوەی ئانلاین لە لایەن ناوەندی لێکۆڵینەوەی کوردستان-تیشک [...]
شەڕە بازرگانییەکانی دۆناڵد ترەمپ و کاریگەرییە جیهانییەکانی
بیروڕا بە شێوەی ئانلاین لە لایەن ناوەندی لێکۆڵینەوەی کوردستان-تیشک [...]